برايمان دو واحد آموزش نمايشنامهنويسي گذاشته بودند كه در اين كلاسها، استاد «خسرو حكيم رابط» تدريس ميكرد. اين استاد مسلم تئاتر، به آموزش سطحي كفايت نميكرد و از ما ميخواست كه به تئاتر برويم و نمايشنامهها را به نقد بكشيم.
در آن روزها، نمايشهاي خيلي ارزشمندي را در تبريز به روي صحنه ميبردند كه بعضيها در خود دانشگاه و تعدادي ديگر در سالن كتابخانهي تربيت و جاهاي ديگر اجرا ميشد. چند نمايشنامه از «گوهر مراد» ـ «غلامحسين ساعدي» ـ و نيز نمايشنامههاي «سيزيف و مرگ»، «معدنچيها»، «حادثه درويشي»، «در پوست شير»، «كرگدن» و... را در شهرمان بر روي صحنه بردند و همهي اينها، در مدت زماني كمتر از سه سال برگزار شدند.
تا جايي كه به ياد دارم، دستاندركاران اين اجراها، دانشجويان هنرمندي مثل علي كوهپايه، منصور حميدي، احمد قهرماني و... بودند كه انصافاً خوش ميدرخشيدند.
ما، نقد تئاتر را واقعاً بلد نبوديم. خود من به جاي اينكه به نمايشنامه بپردازم، به بازيها ميپرداختم و از هنرمندها انتقاد يا تقدير ميكردم. بعضي از همكلاسيها، حتي وضعي بدتر از من داشتند و بيشتر به حاشيهها اهميت ميدادند. مثلاً «حسن» بعد از ديدن تئاتر «معدنچيها» تنها به دكور آن پرداخته و نوشته بود كه در دكور، از وسايل گرانبها استفاده شده است. در حالي كه بعد از خوانده شدن نقد «حسن»، دانشجويان هنرمندي كه به صورت آزاد و به عنوان مهمان در كلاس ما حاضر شده بودند، گفتند كه وسيلهي گرانبهايي در كار نبوده و آنان، روزنامهها را سريشمالي كرده و به ديوارها چسباندهاند تا ديوارهاي يك «معدن سنگ» را مجسم بكنند.
كمكم ياد گرفتم كه متن تئاترها را هم مورد نقد و بررسي قرار بدهم، طوري كه ديگر دستبردار نبودم و حتي بعد از پاس كردن واحدهاي مربوط به نمايشنامهنويسي، باز به نقدنويسي ادامه ميدادم كه البته به بازيها هم ميپرداختم و براي اينكه دشمنتراشي نكرده باشم، زير نوشتههايم را امضا نميكردم و متن نوشتههاي بدون امضا را، در مواقع خلوت، به تابلوي اعلانات دانشكدهي ادبيات سنجاق ميكردم. البته چون نسبت به «غلامحسين ساعدي» و نيز چند نفر از دانشجوهاي بازيگر ارادت و تعصب بيشتري داشتم، نميتوانم ادعا بكنم كه نقدهايم منصفانه بود. در ضمن، سواد، اطلاعات و معلومات كافي هم براي نقدنويسي نداشتم. با وجود اين، چون تنها فردي بودم كه در آن سالها به آن كار ميپرداختم، پس كارم حكم «كاچي بهتر از هيچي» را داشت!
جالب است، در سالهاي 50 تا 52 آن همه تئاتر در تبريز اجرا شد. ولي بعدها تئاتر تبريز به چنان حال و روز فلاكتباري دچار شد كه زماني كه در اوايل دههي 70 نمايشنامهي «ژوليوس سزار» به زبان انگليسي و توسط دانشجويان رشتهي زبان انگليسي دانشگاه آزاد در تالار تربيت به اجرا درآمد، يك دانشجوي تهراني با تعصب و تحسين فراوان ميپرسيد: «يعني تبريزيها هم ميتوانند تئاتر اجرا بكنند؟!»
تبريزي كه در آن سالها و در سالهاي كودكي، تئاترهاي «مشهدي عباد»، «آرشين مال آلان» و چندين نمايش ايراني و خارجي را در سالن معروف واقع در «بالا باغ» به زبانهاي تركي و فارسي ديده بوديم، چنان با تئاتر بيگانه شد كه نه از تاك نشان ماند و نه از تاكنشان!
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 3:53