شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «دانشگاه» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

خاطرات حمید آرش آزاد،در دانشگاه و مدرسه

  • هر شهري براي شهيدان شهر پيش از خود قيام كرده، مراسم اربعين مي‌گرفت و قيام به همه جاي ايران رسيده بود. به آساني مي‌شد پيش‌بيني كرد كه اين نهضت‌ها به آساني نخواهند خوابيد.در سطح جامعه و در كل، صحبتي از چپ و راست و سوسياليست و مذهبي نبود. اما در محيط‌هاي كوچك، صف‌بندي‌ها آشكار مي‌شد و هر كسي بنابه عقايد يا منافع و يا دل و جرأت خود، مرضي براي خويش مي‌گرفت. مذهبي‌ها و سوسياليست‌ها، خواهان سرنگوني بودند و در بيش‌تر موارد عقايد خودشان را آشكارا مي‌گفتند. اما شاه‌دوست‌ها، چون جرأت طرفداري از رژيم شاهنشاهي به طور آشكار را نداشتند، هر كدام بهانه مي‌آوردند. در ميان همكاران مدرسه‌اي، يك نفر مي‌گفت كه پدرش جريان‌هاي «پيشه‌وري» و «مصدق» را ديده و به او هم نصيحت كرده كه گول بعضي آدم‌ها را نخورد و قاطي سياست نشود. پدر يكي از ديگر معلم‌ها به او گفته بود كه اين ملت، همان‌هايي هستند كه پيش از ظهر «زنده‌باد مصدق و مرگ بر شاه» و بعدازظهر همان روز «جاويدشاه و مرده‌باد مصدق» را گفته‌اند و به اين مردم نبايد اعتماد كرد و قاطي بعضي بازي‌ها شد. يكي ديگر عقيده داشت كه شخص شاه خوب است و اطرافيانش بد هستند و كارها بايد آرام آرام اصلاح بشود. معلمي عقيده داشت كه چون شاه به غربي‌ها اولتيماتوم داده كه نفت را به جاي لوله و بشكه، در بطري و به صورت دارو و با قيمت بالا خواهند فروخت، آمريكا و انگليس مي‌خواهند او را بردارند. يكي ـ دو نفر هم «شوروي» و «حزب توده» را به عنوان تحريك كننده معرفي مي‌كردند!ارديبهشت‌ماه سال 57 بود و دانشگاه به امتحانات نزديك مي‌شد. بسياري از دانشجويان، كلاس و امتحانات را تحريم كرده بودند، عده‌اي هم مي‌خواستند امتحان بدهند. از همكاران مدرسه‌اي ما هم، خيلي‌هايشان دانشجوي شبانه بودند و عقايد , ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،رونق تئاتر در دانشگاه تبريز

  • برايمان دو واحد آموزش نمايشنامه‌نويسي گذاشته بودند كه در اين كلاس‌ها، استاد «خسرو حكيم رابط» تدريس مي‌كرد. اين استاد مسلم تئاتر، به آموزش سطحي كفايت نمي‌كرد و از ما مي‌خواست كه به تئاتر برويم و نمايشنامه‌ها را به نقد بكشيم.در آن روزها، نمايش‌هاي خيلي ارزشمندي را در تبريز به روي صحنه مي‌بردند كه بعضي‌ها در خود دانشگاه و تعدادي ديگر در سالن كتابخانه‌ي تربيت و جاهاي ديگر اجرا مي‌شد. چند نمايشنامه از «گوهر مراد» ـ «غلامحسين ساعدي» ـ و نيز نمايشنامه‌هاي «سيزيف و مرگ»، «معدنچي‌ها»، «حادثه درويشي»، «در پوست شير»، «كرگدن» و... را در شهرمان بر روي صحنه بردند و همه‌ي اين‌ها، در مدت زماني كم‌تر از سه سال برگزار شدند.تا جايي كه به ياد دارم، دست‌اندركاران اين اجراها، دانشجويان هنرمندي مثل علي كوهپايه، منصور حميدي، احمد قهرماني و... بودند كه انصافاً خوش مي‌درخشيدند.ما، نقد تئاتر را واقعاً بلد نبوديم. خود من به جاي اينكه به نمايشنامه بپردازم، به بازي‌ها مي‌پرداختم و از هنرمندها انتقاد يا تقدير مي‌كردم. بعضي از هم‌كلاسي‌ها، حتي وضعي بدتر از من داشتند و بيش‌تر به حاشيه‌ها اهميت مي‌دادند. مثلاً «حسن» بعد از ديدن تئاتر «معدن‌چي‌ها» تنها به دكور آن پرداخته و نوشته بود كه در دكور، از وسايل گران‌بها استفاده شده است. در حالي كه بعد از خوانده شدن نقد «حسن»، دانشجويان هنرمندي كه به صورت آزاد و به عنوان مهمان در كلاس ما حاضر شده بودند، گفتند كه وسيله‌ي گران‌بهايي در كار نبوده و آنان، روزنامه‌ها را سريش‌مالي كرده و به ديوارها چسبانده‌اند تا ديوارهاي يك «معدن سنگ» را مجسم بكنند.كم‌كم ياد گرفتم كه متن تئاترها را هم مورد نقد و بررسي قرار بدهم، طوري كه ديگر دست‌بردار نبودم و حتي بعد از پاس كردن واحدهاي مرب, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،لجبازي‌هاي دخترانه در دانشگاه

  • «شهلا» كشته مرده‌ي خودنمايي بود. هم‌كلاس ديگرمان «اختر» هم همين اخلاق را داشت، ولي معلوم نيست به چه دليلي اين‌ها رو در روي هم قرار گرفته بودند و تلاش مي‌كردند هم‌ديگر را خراب بكنند و از رو ببرند.«شهلا» مي‌رفت و پرت‌ترين و دورترين مغازه‌هاي پارچه‌فروشي در بازار و خيابان‌ها را مي‌گشت و پارچه‌هايي مي‌خريد كه نظير آن‌ها در هيچ كجا پيدا نمي‌شد. از همين پارچه‌ها براي خودش لباس مي‌دوخت و مي‌پوشيد و زماني كه به كلاس مي‌آمد،‌ به بچه‌ها مي‌گفت كه اين ـ مثلاً ـ پيراهن را دخترخاله‌اش كه در پاريس و خيابان شانزه‌ليزه زندگي مي‌كند و در «سوربن» استاد دانشگاه است، به قيمت 500 فرانك خريده و با هواپيما برايش فرستاده است و اين مدل، تازه يك ماه بعد در اروپا همگاني خواهد شد!فكر مي‌كنم «اختر» هم در ميان پارچه‌فروش‌ها، دوست يا آشناي زرنگي داشت. چون دو روز بعد از خودنمايي شهلا، مي‌ديديم كه اختر هم عين همان پيراهن، با همان پارچه و همان رنگ و مدل پوشيده است. اما اين يكي در مقابل كنجكاوي دخترهاي هم‌كلاسي، مي‌گفت كه پارچه را به قيمت متري 35 تومان از «قيز بسدي بازار» خريده و 50 تومان هم پول دوخت داده و در واقع كمي بيش‌تر از 200 تومان برايش پول خرج كرده است.اين لجبازي‌ها در همه‌ي موارد ادامه داشت و هيچ كدام از اين‌ها هم از رو نمي‌رفتند. تا اينكه بالاخره يك روز شنيديم كه اختر گوينده‌ي تلويزيون تبريز شده است. در آن زمان هنوز بسياري از خانواده‌ها تلويزيون نخريده بودند، ولي گوينده شدن اختر، يك دفعه همه‌ي دخترهاي كلاس ما را خاطرخواه تلويزيون كرد كه هر روز بيايند و در مورد برنامه‌هايش صحبت بكنند. البته اين بار، شهلا تبديل به يك روشن‌فكر دو آتشه و منتقد هنري شده بود و از برنامه‌هاي تلويزيون تبريز انتقاد مي‌كرد كه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها