ميتوانستم صبحها، يكي ـ دو ساعت زودتر از خواب بيدار شوم و خودم را به بازار و سر كار قاليبافي برسانم. اما عصرها، رفتن از بازار به دانشگاه و بازگشت از آنجا به خانهام در خزانهي قلعه مرغي، كار خيلي مشكلي بود. به همين دليل، گاهي حتي نميتوانستم خودم را به جلسهي امتحاني هم برسانم و همين غيبتها موجب شدند سه ترم پشت سر هم نمره نياورم و مشروط و در نهايت از دانشگاه اخراج شوم.
ديگر در تهران كاري نداشتم. به تبريز برگشتم. زرنگي لازم را نداشتم كه به دنبال كارهاي نان و آبدار بروم. از طرف ديگر، مطالعهي آثار «صمد بهرنگي»، «علياشرف درويشيان»، «قدسي قاضينور» و ديگران، من را علاقهمند كرده بود كه هر طوري شده به استخدام آموزش و پرورش دربيايم و «معلم روستاهاي آذربايجان» بشوم. كاري كه فكر نميكردم به آن سختي باشد، هنوز نميدانستم كه از دور دستي بر آتش داشتن با در ميان آتش بودن و سوختن تفاوت ميكند.
خبردار شدم كه در «هشترود» معلم استخدام ميكنند. چند تا عكس و فتوكپي برداشتم و به «سراسكند» رفتم. كمتر افراد ديپلمه به آنجا رجوع ميكردند و بيشتر داوطلبها مدرك «سيكل اول» داشتند. به همين خاطر، خيلي زود و در همان اولين روز استخدام شدم. طوري كه از من، حتي مدارك لازم را هم نخواستند و قرار شد بعداً بروم و مواردي مانند برگ گواهي عدم سوء پيشينه و غيره را تهيه بكنم كه من هم هيچوقت تهيه نكردم.
محل كارم در يكي از روستاها بود. اجازه خواستم به تبريز برگردم و وسايل زندگيام را به روستا ببرم. فرداي آن روز كه باز به سراسكند رسيدم، با خودرو جيپ اداره، اسباب و اثاثيهام را به محل خدمتم بردم.
سال 53 بود كه من استخدام شدم و به روستا رفتم. همان سالي كه پيش از آن، عربها عليه غرب «تحريم نفتي» اعلام كرده بودند و شاه نفت را فروخته و پول فراوان به دست آورده بود. در ضمن، در آن زمان هيچ كشوري حاضر نميشد به اسرائيل و آفريقاي جنوبي نفت بفروشد و حكومت ايران ميفروخت. نتيجه اينكه درآمد نفتي كشورمان به شدت بالا رفته بود، طوري كه اميرعباس هويدا ـ نخست وزير ـ ميگفت كه آن اندازه پول داريم كه نميدانيم كجا خرج كنيم!
البته اگر يك حكومت ملي، مستقل، آزاد و مردمي بر سر كار بود، ميتوانست با آن پولها، كارخانههاي بزرگ و صنايع مادر راهاندازي بكند و با سدسازي و توسعهي همهجانبهي كشور، براي ايران و مردم آن كاري انجام بدهد. ولي درآمد سرشار كشور ما در راه افزايش «واردات» به كار رفت. آن هم واردات كالاهايي مثل ميوه، انواع پوشاك، وسايل لوكس و... كه موجب وابستگيهاي بيشتر ميشد.
جلوهي ديگري از آن همه افزايش قيمت نفت و فراواني دلارهاي آن، داير كردن «تغذيهي رايگان» در مدارس بود و انصافاً اين تنها خبري بود كه طبقات محروم جامعه ميتوانستند از حكومت ببينند. اما در اين يك مورد هم، مسايل عجيب و غريب و دزديها و باجخواهيهايي پيش آمد و خلاصه، ايران نتوانست نظير آن «كويت» بشود كه در ذهن بعضيها وجود داشت!
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 15:15