راهنماییهای دو نفر از دبیرانمان، آقایان «ترابی» و «طاهری» تصمیم گرفتیم یک روزنامه دیواری تهیه بکنیم. البته اختلافها هم در همان آغاز کار شروع شدند. آقای ترابی مسایل اجتماعی و سیاسی را توصیه میکرد و آقای طاهری روی مطالب ادبی تأکید بیشتری داشت.
هنوز شروع نکرده، من و یکی ـ دو نفر دیگر پیشنهاد کردیم نام روزنامه دیواری «توفان» باشد. خیال میکردیم حداقل آقای «ترابی» از این نام استقبال خواهد کرد. ولی مدیر، معاون و دبیرها، این نام را قبول نکردند. آقای ترابی هم در این مورد گفت: «آرتیستبازی و قهرمانبازی درنیاورید. شماها با این نام، خودتان را لو میدهید. کار عاقلانه این است که نام نشریه را «آرامش»بگذارید و در مطالب آن توفان بهپا بکنید. آن هم توفان زیرکانهای که از آن سردر نیاورند و زیاد سانسور نکنند.»
دانشآموز رشتهی «ادبی» بودیم و همگی، خودمان را شاعر و نویسنده میدانستیم. صحبتهای آقای ترابی و مطالعهی بعضی از کتابها هم تأثیرهای زیادی روی ذهن و روحیهی ما گذاشته بود. هر کدام از ما، دنبال مطلبی بودیم که علاقهی بیشتری به آن داشتیم و از طرف دیگر، به این باور بودیم که همهی دانشآموزان مدرسه مطلبی را ترجیح خواهند داد که «من» دوست دارم.
خود من، تعدادی رباعی از «فرخی یزدی» و چند شعر از «میرزادهی عشقی» را انتخاب کردم و به تقلید از «چرند و پرند دهخدا» نیز یک مقاله کوتاه سیاسی ـ اجتماعی نوشتم و تحویل دادم. دیگران نیز، هر کدام بسته به سلیقهی خود، مطالبی را انتخاب کردند و یا نوشتند.
هنوز کار جمعآوری مطالب تمام نشده بود که یک دفعه دستور رسید که همهی نوشتهها را به مدیر مدرسه تحویل بدهیم تا در «شورای دبیران» بررسی و تصویب بشوند.
از آن روز به بعد، دیگر کسی به سراغ من، حمید و چند نفر دیگر نیامد. دو ـ سه نفر از بچهها که در خوشنویسی و نقاشی مهارت بیشتری داشتند، هر روز به مدت یک ساعت به اتاق آقای مدیر میرفتند و روی نشریهی دیواری کار میکردند. هر وقت هم که در مورد مطالب نشریه چیزی میپرسیدیم، جواب درستی نمیدادند.
یک روز شنبه، بالاخره خشریهی دیواری را به دیوار سالن طبقهی همکف چسباندند. برای تماشایش جمع شدیم. حدود ۱۰ تا حدیث را با ترجمهی فارسی آن نوشته بودند. چند جملهی پندآموز از نویسندگان بزرگ و تعدادی ضربالمثل مربوط به ملتهای مختلف نیز در آن به چشم میخورد. یک جدول هم در آن آورده بودند که جایزه هم داشت. تنها مطلب انتقادی آن، چند جمله در مورد سختگیریهای بیش از حد دبیران و ناظران در جلسات امتحانی بود. از رباعیهای «فرخی یزدی» حتی یک نمونه هم نیاورده بودند و تنها شعر «میرزادهی عشقی» هم در انتقاد از چادرزنان بود که آن را هم به صورت ناقص آورده بودند.
تعداد خیلی کمی از بچهها از نشریهی دیواری راضی بودند و بقیه، چندان علاقهای به آن نشان ندادند. حتی کسی به دنبال حل جدول هم نرفت که جایزه را بگیرد. من و چند نفر دیگر، حسابی دلخور بودیم و قسم میخوردیم که دیگر در چنین کارهایی شرکت نخواهیم کرد. دبیرها هم چیزی در این مورد نمیگفتند. فقط آقای ترابی گفت که مدیر گفته است که زن و بچه دارد و…!
آن سال و سال بعد که آخرین سال تحصیلی برای ما محسوب میشد، دیگر نشریهی دیواری درنیامد. خیلی از بچهها عقیده داشتند که «کیهان بچهها» و «اطلاعات کودکان» از نشریهی ما بهتر هستند.
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 19:18