هر شهري براي شهيدان شهر پيش از خود قيام كرده، مراسم اربعين ميگرفت و قيام به همه جاي ايران رسيده بود. به آساني ميشد پيشبيني كرد كه اين نهضتها به آساني نخواهند خوابيد.در سطح جامعه و در كل، صحبتي از چپ و راست و سوسياليست و مذهبي نبود. اما در محيطهاي كوچك، صفبنديها آشكار ميشد و هر كسي بنابه عقايد يا منافع و يا دل و جرأت خود، مرضي براي خويش ميگرفت. مذهبيها و سوسياليستها، خواهان سرنگوني بودند و در بيشتر موارد عقايد خودشان را آشكارا ميگفتند. اما شاهدوستها، چون جرأت طرفداري از رژيم شاهنشاهي به طور آشكار را نداشتند، هر كدام بهانه ميآوردند. در ميان همكاران مدرسهاي، يك نفر ميگفت كه پدرش جريانهاي «پيشهوري» و «مصدق» را ديده و به او هم نصيحت كرده كه گول بعضي آدمها را نخورد و قاطي سياست نشود. پدر يكي از ديگر معلمها به او گفته بود كه اين ملت، همانهايي هستند كه پيش از ظهر «زندهباد مصدق و مرگ بر شاه» و بعدازظهر همان روز «جاويدشاه و مردهباد مصدق» را گفتهاند و به اين مردم نبايد اعتماد كرد و قاطي بعضي بازيها شد. يكي ديگر عقيده داشت كه شخص شاه خوب است و اطرافيانش بد هستند و كارها بايد آرام آرام اصلاح بشود. معلمي عقيده داشت كه چون شاه به غربيها اولتيماتوم داده كه نفت را به جاي لوله و بشكه، در بطري و به صورت دارو و با قيمت بالا خواهند فروخت، آمريكا و انگليس ميخواهند او را بردارند. يكي ـ دو نفر هم «شوروي» و «حزب توده» را به عنوان تحريك كننده معرفي ميكردند!ارديبهشتماه سال 57 بود و دانشگاه به امتحانات نزديك ميشد. بسياري از دانشجويان، كلاس و امتحانات را تحريم كرده بودند، عدهاي هم ميخواستند امتحان بدهند. از همكاران مدرسهاي ما هم، خيليهايشان دانشجوي شبانه بودند و عقايد , ...ادامه مطلب
راهنماییهای دو نفر از دبیرانمان، آقایان «ترابی» و «طاهری» تصمیم گرفتیم یک روزنامه دیواری تهیه بکنیم. البته اختلافها هم در همان آغاز کار شروع شدند. آقای ترابی مسایل اجتماعی و سیاسی را توصیه میکرد و آقای طاهری روی مطالب ادبی تأکید بیشتری داشت.هنوز شروع نکرده، من و یکی ـ دو نفر دیگر پیشنهاد کردیم نام روزنامه دیواری «توفان» باشد. خیال میکردیم حداقل آقای «ترابی» از این نام استقبال خواهد کرد. ولی مدیر، معاون و دبیرها، این نام را قبول نکردند. آقای ترابی هم در این مورد گفت: «آرتیستبازی و قهرمانبازی درنیاورید. شماها با این نام، خودتان را لو میدهید. کار عاقلانه این است که نام نشریه را «آرامش»بگذارید و در مطالب آن توفان بهپا بکنید. آن هم توفان زیرکانهای که از آن سردر نیاورند و زیاد سانسور نکنند.»دانشآموز رشتهی «ادبی» بودیم و همگی، خودمان را شاعر و نویسنده میدانستیم. صحبتهای آقای ترابی و مطالعهی بعضی از کتابها هم تأثیرهای زیادی روی ذهن و روحیهی ما گذاشته بود. هر کدام از ما، دنبال مطلبی بودیم که علاقهی بیشتری به آن داشتیم و از طرف دیگر، به این باور بودیم که همهی دانشآموزان مدرسه مطلبی را ترجیح خواهند داد که «من» دوست دارم.خود من، تعدادی رباعی از «فرخی یزدی» و چند شعر از «میرزادهی عشقی» را انتخاب کردم و به تقلید از «چرند و پرند دهخدا» نیز یک مقاله کوتاه سیاسی ـ اجتماعی نوشتم و تحویل دادم. دیگران نیز، هر کدام بسته به سلیقهی خود، مطالبی را انتخاب کردند و یا نوشتند.هنوز کار جمعآوری مطالب تمام نشده بود که یک دفعه دستور رسید که همهی نوشتهها را به مدیر مدرسه تحویل بدهیم تا در «شورای دبیران» بررسی و تصویب بشوند.از آن روز به بعد، دیگر کسی به سراغ من، حمید و چند نفر دیگر نی, ...ادامه مطلب
تو گفتي: در دبيرستان ز ما پولي نميخواهند برايِ اين كه خود هم كارمندند و ز وضعِ جيبِ ماها خوب آگاهند! «دلا، هي هي!» «دلا، هي هي!» در اول، حرفِ دعوت بود و آگاهي ز وضعِ درس و مشق بچه و، از نمرههايِ او ولي منظور، غارت بود! «برادر جان! من اكنون بس شگفتيهايِ ديگر، پيش چشمِ خويش ميبينم» و از اين گول خوردن، سخت غمگينم. ببين! اكنون چه سان در دستهامان «قبض» مي كارند «... اگر عهدِ گلان اين بو...» ببين! «آقا مدير» اكنون به باباهاي شاگردان چه ميگويد كه رنگِ جملگيشام گشته چون گچهاي «پاتخته» و از هر سو، صدايِ «من ندارم» ميرسد بر گوش «هلا ديدم! تماشا كن» بيا نزديكتر، چشمانِ خوابآلود را واكن هلا، آنجا، پدر گويد به فرزندِ عزيزِ خويش: احمدجان! بگو با من كه اينجا باجهي بانك است، فرزندم؟ و يا باشد دبيرستان؟! «دلا! هي هي» ندادم پول و، فرزندم نموده تركِ تحصيلات «سعادتها چه غافلگير ميآيند!» , ...ادامه مطلب