خاطرات حمید آرش آزاد،اوضاع در كارگاه نان ماشيني

ساخت وبلاگ

دستگاه‌هاي كارگاه نان ماشيني را از آلمان آورده بودند. چند نفر كارشناس نيز از آلمان آمده و همه‌ي مسايل مربوط به كار با آن دستگاه را به افرادي از ستاد نان ياد داده بودند و در ضمن، كتابچه‌ي رنگي و عكس‌دار راهنما هم در آن موجود بود.

عيب بسياري از كلاس‌ها و دوره‌هاي آموزشي در كشور اين است كه در آن‌ها، تعدادي از مديران و كارمندان شركت مي‌كنند كه آن كلاس‌ها برايشان نوعي «امتياز» بياورد و در پيشرفت شغلي‌شان تأثير بگذارد و در نتيجه، افراد معمولي كه بايد كارهايي انجام بدهند به آن كلاس‌ها راه نمي‌يابند و چيزهايي را به صورت كاملاً سرسري و عجولانه و به طور شفاهي از شركت كنندگان در آن كلاس‌ها مي‌شنوند كه معمولاً خيلي زود هم فراموش مي‌كنند.

در مورد دستگاه‌هاي كارگاه هم وضع به همين شيوه بود. در كلاس آموزشي و هم‌چنين در كتاب مربوطه، روش‌هايي را ياد داده بودند كه اگر به آن‌ها عمل مي‌شد، نان‌هاي توليدي تا بيش‌تر از 15 روز تر و تازه مي‌ماندند و قابل خوردن بودند. اما در كارگاه نان را به طوري بار مي‌آوردند كه در حدود 15 دقيقه بعد از بيرون آمدن از تنور و زماني كه سرد مي‌شد، به شكل يك قطعه چرم درمي‌آمد كه به زحمت جويده مي‌شد.

مدير كارگاه مرد جواني بود كه هنوز به خدمت سربازي هم نرفته بود و كسي هم نمي‌دانست او كدام سابقه، دانش و مهارت را دارد كه چنين شغلي را صاحب شده است. البته او مدت كوتاهي به عنوان «كارگر» در آن‌جا كار كرده و بعد به مديريت گمارده شده بود كه خيلي اين مسأله نيز موجب حسادت كارگران ديگر مي‌شد و به همين دليل، كارگرها دست به حدس و گمان و شايعه‌سازي در مورد او مي‌زدند. به خصوص كه اين آدم، لااقل يك هفته به جبهه هم نرفته بود كه دليلي براي پيشرفت شغلي ناگهاني‌اش باشد. آن هم در حالي كه در آن‌جا، كارگري داشتيم كه برادر شهيد بوده و خودش هم تعدادي تركش از جبهه‌ها را در بدن داشت.

كار از دو ساعت بعد از نيمه‌شب آغاز مي‌شد و حداقل تا 12 ساعت ادامه داشت كه در مواردي، دو ـ سه ساعت ديگر هم ادامه مي‌يافت و چون كار بسيار سنگين بود و كارگرها، علاوه بر خستگي ناشي از كار سنگين و درازمدت، امكان استفاده از روز و شب خود را نيز نداشتند و اوقات فراغت و استراحتي برايشان وجود نداشت، اغلب عصبي بودند. البته چون مي‌دانستند با هر اعتراضي به مديريت، ممكن است شغل خود را از دست بدهند، خشم خود را بر سر هم‌ديگر خالي مي‌كردند و با يكديگر درگير مي‌شدند. در مورد مدير، معمولاً پشت سرش فحش مي‌دادند كه آن هم به گوشش نمي‌رسيد تا بفهمد كه از دستش عصباني هستند.

هر روز صبح، چند نفر با وانت بار، خودرو سواري و امثال اين‌ها مي‌آمدند و مقادير زيادي نان مي‌خريدند. اين‌ها كساني بودند كه در شهرهاي نزديك و بعضي بخش‌ها ساكن بودند كه سحرگاه هر روز مي‌آمدند و تعداد زيادي نان مي‌خريدند و بار مي‌كردند و به محل زندگي خودشان مي‌بردند كه با قيمتي كمي بالاتر بفروشند و درآمدي كسب بكنند. اين افراد از سوي «فرمانداري» معرفي‌نامه داشتند و هم‌چنين با مدير كارگاه و فروشنده كه خودش را مدير داخلي كارگاه مي‌دانست با مدارا و خوش‌اخلاقي فراوان برخورد مي‌كردند كه بتوانند نان‌ها را به طور مرتب و با كم‌ترين معطلي دريافت بكنند.

تنور كارگاه، در هر ساعت تقريباً يك هزار و 200 نان تحويل مي‌داد. در زماني كه مشتري‌هاي كلان عجله‌ي بيش‌تري داشتند، فروشنده دور تنور را تندتر مي‌كرد و شاطرها به زحمت بيش‌تري مي‌افتادند كه البته در مقابل فقط مي‌توانستند نق بزنند و يواشكي فحش‌هايي بدهند.

چند نفر مشتري دايمي هم داشتيم كه مي‌آمدند و نان‌هاي فروش نرفته را مي‌خريدند. زماني كه اين مشتري‌ها مي‌آمدند نان‌هاي مانده را به آن سر كارگاه مي‌برديم و دوباره روي چرخ تنور مي‌گذاشتيم و اين بار، دور تنور را آهسته‌تر مي‌كرديم كه نان‌ها تا حدودي بسوزند و مثل چوب خشك بشوند.

در آن‌جا شايع بود كه اين‌ها، توليد كننده‌ي عمده‌ي مثلاً «داروهاي گياهي» هستند كه نان‌ها را مي‌برند و حسابي آرد مي‌كنند و اين آرد به رنگ زرد متمايل به قرمز را با زردچوبه و برخي داروهاي ديگر مخلوط مي‌كنند و مي‌فروشند و...

خريداران نان كهنه هم رفتار خيلي خوب و احترام‌آميزي با مدير و فروشنده‌ي كارگاه داشتند.

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 11:22