«بهمن» بچهي شمال بود. بعد از تعطيلات عيد، او را در كلاس نديديم. آخرهاي ارديبهشتماه بود كه دوباره سروكلهاش پيدا شد. ولي اين بار خيلي فرق كرده بود.
پيش از آن، در روز دانشجو و ساير اعتراضهاي دانشجويي، او را در ميان بچههاي معترض نديده بوديم. در هيچ تظاهراتي هم شركت نكرده بود. به همين دليل، زماني كه يكي از دوستان رودسري گفت كه بهمن از اواخر اسفند تا روزهاي آخر ارديبهشت در زندان بوده، خيلي تعجب كرديم. بعضيها هم اصلاً باور نكردند، ولي باز عدهاي عقيده داشتند كه او، احتمالاً راه و روش درست مبارزه را ميداند و اهل سر و صدا، تظاهر و آرتيستبازي نيست.
سه ـ چهار روز بعد، ديديم كاريكاتور دو نفر از دختران همكلاسي در تخته سياه كشيده شده و در مورد هر كدام، حرفهاي ركيكي هم نوشته بودند. تعجب كرديم.
روزهاي بعد، كاريكاتورها و جملههاي زشت در مورد دخترها تكرار شد. در ضمن، بهمن تبديل به يك آدم غيرمنطقي، پر سر و صدا و مزاحم شده بود. هميشه كارهايي ميكرد كه سر و صداي استادان و دخترهاي دانشجو درميآمد. يك بار هم هوس كرد به ما توهين بكند و به تركهاي آذربايجاني توهين كرد، ولي عكسالعملها طوري شد كه ديگر اين كار را تكرار نكرد.
خود بهمن، در مورد رفتارهايش چيزي نميگفت و در برابر انتقادها، يا ميخنديد و يا اگر ميديد طرف دعوايش يك آدم منطقي يا ضعيف است و او را كتك نخواهد زد، حتي فحشهاي ركيكي هم ميداد، اما يكي ـ دو نفر از همزبانها و همشهريهايش، تلاش زيادي ميكردند كه ديگران را قانع بكنند كه بهمن يك مبارز ضدرژيم است و ميخواهد با اين اداها و اطوارها رد گم بكند!
خيلي از بچهها، اين طرز استدلال و دفاع جانبدارانه را قبول نداشتند. افرادي كه اهل مطالعات سياسي بوده و به بعضي راديوها گوش ميكردند و يا كساني كه در ميان افراد خانواده يا قوم و خويشهايشان مبارز مربوط به سالهاي پيش از 1332 داشتند، نميتوانستند باور بكنند كه يك آدم مبارز، اين همه لومينبازي دربياورد. آنها عقيده داشتند كه بهمن، احتمالاً به خاطر جلب توجه ديگران و مشهور شدن خودش، در جايي يك غلط اضافي كرده و چند روزي در كلانتري يا «ساواك» بازداشت شده و شايد دو تا كشيده هم خورده است و حالا از ترس، اين همه لومينبازي درميآورد كه رژيم را قانع بكند كه آدم خلوضعي است و اصولاً كاري به كار سياست و اعتراض ندارد. بچهها ميگفتند كه در كتاب «پنجاه و سه نفر» اثر «بزرگ علوي» و ساير خاطرات نوشته شده در مورد زندان سياسي زمان رضاخان، ميتوان نظاير بهمن را يافت كه گاهي حتي براي بخشوده شدن، خودشان را به ديوانگي ميزدند و براي اثبات اين ديوانگي ... هم ميخوردند تا خودشان را خلاص بكنند.
بالاخره يك روز بهمن در حال كشيدن كاريكاتور لو رفت. خوب شد كه بچهها مسأله را دنبال نكردند و نسبت به او، تنها بياعتنايي نشان دادند.
سالها بعد، زماني كه يكي از گروهها ليست افراد «ساواك» را در كتابي منتشر كرد، نام «بهمن» هم در آن ليست به چشم ميخورد. حالا چه اندازه ميشد به مندرجات آن كتاب اطمينان كرد، نميدانم!
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 3:53