خاطرات حمید آرش آزاد،دو دختر از يك محله و ...؟

ساخت وبلاگ

بسياري وقت‌ها بحث‌هايي پيش مي‌آمد كه كلاس درس مير اصلي خود را گم مي‌كرد و در راهي ديگر مي‌افتاد. سهم استاد «...» در اين ميان بيش‌تر از ديگران بود. گاهي تنها معني كردن يك واژه كافي بود تا او، ناخودآگاه و يا به طور آگاهانه، موضوع اصلي درس را رها بكند و به مسايل اجتماعي، انساني و عرفاني بپردازد كه اصولاً ربطي هم به رشته‌ي تحصيلي‌اش نداشتند. دانشجوها هم، براي مطرح كردن نظرهاي خود قاطي بحث مي‌شدند. اين بحث‌ها، بيش‌تر وقت‌ها به مسايل سياسي هم كشيده مي‌شد كه در اين صورت ناتمام مي‌ماند و بعد از خوردن زنگ، توسط جمع‌هاي سه ـ چهار نفري ادامه مي‌يافت.

آن روز، صحبت از هنرپيشه‌ها و ورزشكارها بود. در آن زمان، هنوز فوتبال نتوانسته بود همه‌ي مغزها را مصادره بكند و بيش‌تر بحث‌ها در مورد ورزش‌هاي بوكس و كشتي انجام مي‌گرفت كه دليل اصلي‌اش نام بزرگاني مانند محمدعلي كلي، تختي و امثال اين‌ها بود. در مورد سينما هم، كم‌تر كسي حوصله‌ي شناختن كارگردان‌ها و نويسنده‌ها را داشت و معمولاً هنرپيشه‌ها را مي‌شناختند كه محبوب‌ترين آن سال‌ها هم، هنرپيشه‌هايي مانند «بهروز وثوقي»، «ناصر ملك‌مطيعي» به خاطر فيلم «قيصر» بودند و البته «محمدعلي فردين» هنوز هم در ميان اقشاري از مردم، محبوب و مطرح بود.

«ماهپاره» كشته مرده‌ي سينما بود، تا آن اندازه كه حتي حسودي كساني را مي‌كرد كه يك بار يك هنرپيشه را از فاصله‌ي نزديك ديده بودند. درباره‌اش شنيده بوديم كه از اهالي كرج است. سالي چند بار به استوديوهاي فيلم‌سازي در تهران سر مي‌زند كه حداقل به عنوان «سياهي لشكر» در فيلمي شركت داده شود و يا با يك هنرپيشه، يك عكس بگيرد.

اين بار هم، همين خانم از هنر و هنرپيشگي صحبت كرد. زماني هم كه بحث از سينما به ورزش كشانده شد، باز هم او موضوع قبلي را ول نمي‌كرد. اما صحبت در مورد ورزشكارها ادامه يافت.

استاد عقيده داشت كه متأسفانه در ورزش ما، بيش‌تر به اندام و قدرت بدني ورزشكارها مي‌پردازند و از پرورش روح و مغز غافل مي‌شوند و به همين دليل، ورزشكارهاي ما بعد از پشت سر گذاشتن سال‌هاي قدرت و جواني، زماني كه توجه كم‌تري از مردم مي‌بينند، دچار انواع افسردگي‌ها و سرخوردگي‌ها مي‌شوند و كم‌تر ورزشكاري مي‌تواند براي هميشه «پهلوان» باقي بماند و همين عدم پرورش مغزها، گاهي بعضي از آن‌ها را به صورت «جاهل محله»، «شعبان بي‌مخ»، «قاچاقچي»، «باج‌خور» و... درمي‌آورد.

يك دفعه «ماهپاره» به وسط بحث پريد و با لحن مسخره‌اي گفت: «بلي استاد، بزرگ‌ترين اين‌ها را هم ديديم كه بالاخره خودكشي كرد. در حالي كه آقاي «امامعلي حبيبي» بعد از كنار گذاشتن كشتي، اول به مجلس رفت و بعدش هم توانست هنرپيشه شود ...»

نگاه‌هاي مسخره‌آميز بسياري از بچه‌ها به طرف «ماهپاره» برگشت. اما در اين ميان، تنها «بتول» بود كه صداي اعتراض خود را بلند كرد و گفت: «خانم محترم! حرف دهنت را بفهم. تختي يك پهلوان بوده و نمي‌خواست و نمي‌توانست يك «مطرب» بشود و...»

«بتول» هم از اهالي كرج بود. او هميشه و نسبت به هر نوع ناهنجاري و زور و ستم معترض بود. البته در مدت سه سالي كه با او هم‌كلاسي بوديم، هيچ وقت از لابه‌لاي صحبت‌ها و اعتراض‌هايش به گرايش فكري و سياسي او پي نبرديم و تنها اين را فهميديم كه يك آدم مبارز و عدالت‌خواه است.

بعد از آن سال‌ها، هرگز او را نديدم و چيزي هم درباره‌اش نشنيدم ولي تعجب خواهم كرد اگر روزي بشنوم كه آن دختر با آن روحيه، توانسته باشد تا سال 1355 هم زنده بماند.

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 12:07