شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «دختر» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

خاطرات حمید آرش آزاد،دو دختر از يك محله و ...؟

  • بسياري وقت‌ها بحث‌هايي پيش مي‌آمد كه كلاس درس مير اصلي خود را گم مي‌كرد و در راهي ديگر مي‌افتاد. سهم استاد «...» در اين ميان بيش‌تر از ديگران بود. گاهي تنها معني كردن يك واژه كافي بود تا او، ناخودآگاه و يا به طور آگاهانه، موضوع اصلي درس را رها بكند و به مسايل اجتماعي، انساني و عرفاني بپردازد كه اصولاً ربطي هم به رشته‌ي تحصيلي‌اش نداشتند. دانشجوها هم، براي مطرح كردن نظرهاي خود قاطي بحث مي‌شدند. اين بحث‌ها، بيش‌تر وقت‌ها به مسايل سياسي هم كشيده مي‌شد كه در اين صورت ناتمام مي‌ماند و بعد از خوردن زنگ، توسط جمع‌هاي سه ـ چهار نفري ادامه مي‌يافت.آن روز، صحبت از هنرپيشه‌ها و ورزشكارها بود. در آن زمان، هنوز فوتبال نتوانسته بود همه‌ي مغزها را مصادره بكند و بيش‌تر بحث‌ها در مورد ورزش‌هاي بوكس و كشتي انجام مي‌گرفت كه دليل اصلي‌اش نام بزرگاني مانند محمدعلي كلي، تختي و امثال اين‌ها بود. در مورد سينما هم، كم‌تر كسي حوصله‌ي شناختن كارگردان‌ها و نويسنده‌ها را داشت و معمولاً هنرپيشه‌ها را مي‌شناختند كه محبوب‌ترين آن سال‌ها هم، هنرپيشه‌هايي مانند «بهروز وثوقي»، «ناصر ملك‌مطيعي» به خاطر فيلم «قيصر» بودند و البته «محمدعلي فردين» هنوز هم در ميان اقشاري از مردم، محبوب و مطرح بود.«ماهپاره» كشته مرده‌ي سينما بود، تا آن اندازه كه حتي حسودي كساني را مي‌كرد كه يك بار يك هنرپيشه را از فاصله‌ي نزديك ديده بودند. درباره‌اش شنيده بوديم كه از اهالي كرج است. سالي چند بار به استوديوهاي فيلم‌سازي در تهران سر مي‌زند كه حداقل به عنوان «سياهي لشكر» در فيلمي شركت داده شود و يا با يك هنرپيشه، يك عكس بگيرد.اين بار هم، همين خانم از هنر و هنرپيشگي صحبت كرد. زماني هم كه بحث از سينما به ورزش كشانده شد، باز هم او موضوع قبل, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،لجبازي‌هاي دخترانه در دانشگاه

  • «شهلا» كشته مرده‌ي خودنمايي بود. هم‌كلاس ديگرمان «اختر» هم همين اخلاق را داشت، ولي معلوم نيست به چه دليلي اين‌ها رو در روي هم قرار گرفته بودند و تلاش مي‌كردند هم‌ديگر را خراب بكنند و از رو ببرند.«شهلا» مي‌رفت و پرت‌ترين و دورترين مغازه‌هاي پارچه‌فروشي در بازار و خيابان‌ها را مي‌گشت و پارچه‌هايي مي‌خريد كه نظير آن‌ها در هيچ كجا پيدا نمي‌شد. از همين پارچه‌ها براي خودش لباس مي‌دوخت و مي‌پوشيد و زماني كه به كلاس مي‌آمد،‌ به بچه‌ها مي‌گفت كه اين ـ مثلاً ـ پيراهن را دخترخاله‌اش كه در پاريس و خيابان شانزه‌ليزه زندگي مي‌كند و در «سوربن» استاد دانشگاه است، به قيمت 500 فرانك خريده و با هواپيما برايش فرستاده است و اين مدل، تازه يك ماه بعد در اروپا همگاني خواهد شد!فكر مي‌كنم «اختر» هم در ميان پارچه‌فروش‌ها، دوست يا آشناي زرنگي داشت. چون دو روز بعد از خودنمايي شهلا، مي‌ديديم كه اختر هم عين همان پيراهن، با همان پارچه و همان رنگ و مدل پوشيده است. اما اين يكي در مقابل كنجكاوي دخترهاي هم‌كلاسي، مي‌گفت كه پارچه را به قيمت متري 35 تومان از «قيز بسدي بازار» خريده و 50 تومان هم پول دوخت داده و در واقع كمي بيش‌تر از 200 تومان برايش پول خرج كرده است.اين لجبازي‌ها در همه‌ي موارد ادامه داشت و هيچ كدام از اين‌ها هم از رو نمي‌رفتند. تا اينكه بالاخره يك روز شنيديم كه اختر گوينده‌ي تلويزيون تبريز شده است. در آن زمان هنوز بسياري از خانواده‌ها تلويزيون نخريده بودند، ولي گوينده شدن اختر، يك دفعه همه‌ي دخترهاي كلاس ما را خاطرخواه تلويزيون كرد كه هر روز بيايند و در مورد برنامه‌هايش صحبت بكنند. البته اين بار، شهلا تبديل به يك روشن‌فكر دو آتشه و منتقد هنري شده بود و از برنامه‌هاي تلويزيون تبريز انتقاد مي‌كرد كه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها