خاطرات حمید آرش آزاد،خانم دكتر و آقاي دكتر نويسنده؟

ساخت وبلاگ

يك گوني پر از «مطلب» به دفتر روزنامه رسيده بود. مدير روزنامه هر روز يكي از مطالب را به من مي‌داد كه بعد از بررسي و ويرايش،‌ به ماشين‌نويس‌ها تحويل بدهم كه چاپ بشود.

همه‌ي مطالب مربوط به تحقيقات ادبي و مسايل گوناگون مربوط به علوم انساني بود كه بيش‌تر آن‌ها روي كاغذهاي «گلاسور» نوشته شده بود. بعضي از آن‌ها «مقدمه» داشتند و در بعضي ديگر مقدمه‌اي به چشم نمي‌خورد، ولي جالب اينكه در متن مقالات و مطالب بدون مقدمه، گاهي اشاره‌هايي به «مقدمه» شده بود!

روي صفحه‌ي اول برخي مطالب نام يك «خانم» و در بعضي ديگر نام يك «آقا» به چشم مي‌خورد كه هر دو «دكتر'>دكتراي زبان و ادبيات فارسي» و «استاد دانشگاه ... در تهران» بودند كه البته بعدها فهميديم كه زن و شوهر هستند.

بعد از دو هفته كه از اين مقالات و مطالب تحقيقي استفاده مي‌كرديم، يك روز پيش مدير روزنامه رفتم و پرسيدم كه چرا هر كدام از اين مطالب با يك جور دست‌خط نوشته شده‌اند؟ يعني ممكن است هر كدام از اين خانم و آقا، مثلاً هفت جور دست‌خط داشته باشند؟ جناب مدير جواب داد كه اين‌ها همراه با استادي در ادبيات فارسي، استاد «خط و خوش‌نويسي» هم هستند و اين‌ها را براي تمرين اين‌طور مي‌نويسند!

يك روز مدير روزنامه يك مقاله‌ي تحقيقي به نام همان آقاي دكتر به دستم داد. آوردم و خواندم كه مثلاً بررسي و ويرايش بكنم. اما ديدم كه مطالب به نظرم خيلي آشنا مي‌آيد. بيش‌تر دقت كردم و بيش‌تر به مغزم فشار آوردم و در نهايت يادم آمد كه اين مقاله‌ي تحقيقي همان «مشكين‌شهر يا خياو» اثر تحقيقي مشترك «جلال آل احمد» و «غلامحسين ساعدي» است كه جناب دكتر استاد دانشگاه، آن را به نام خودش جا زده است.

موضوع را به مدير روزنامه گفتم، باور نكرد. نزديك به نيم ساعت به بحث نشستيم. او اصرار داشت كه جناب دكتر و همسرش قوم و خويش و آشناي خود وي است و محال است كه دست به تقلب و سرقت ادبي بزند. ولي من از رو نرفتم و بالاخره ثابت كردم كه اشتباه مي‌كند. اما بعد از اينكه به اشتباه خودش پي برد، با پررويي تمام گفت: «آقا! شما اين يكي را كنار بگذار، ولي بقيه را چاپ كن برود. مردم كه اين‌جور چيزها را نمي‌فهمند!»

آمدم و جريان را به يكي از همكاران روزنامه تعريف كردم. او گفت كه مدير روزنامه به هيچ‌وجه اهل مطالعه نيست و فقط از مبالغ مربوط به آگهي سر در مي‌آورد. پس بهتر است ما هم زياد سخت نگيريم!

به دوستي در تهران و در همان دانشگاه تلفن كردم و شرح ماجرا را گفتم. خنديد و گفت: «اين زن و شوهر براي دانشجوها تكاليف تحقيقي تعيين مي‌كنند و بعد، معمولاً صفحه‌ي اول و صفحات مربوط به مقدمه را كه نام دانشجوي تحقيق كننده در آن‌ها نوشته شده باشد مي‌كنند و دور مي‌اندازند و به نام خودشان براي مطبوعات مي‌فرستند كه چاپ بشود. با اين روش، هم معروف مي‌شوند و هم مقاله‌ها را به طور رايگان در مطبوعات ويرايش مي‌شود تا آن‌ها با خيال راحت به صورت كتاب منتشر بكنند. در ضمن، چون وقت و حوصله‌ي كافي براي خواندن آن تكاليف‌ها ندارند، خيلي از دانشجوها زرنگي مي‌كنند و مطلب مربوط به يك نويسنده را به نام خودشان به اين استاد و همسرش قالب مي‌كنند و آن‌ها هم نفهميده، همان مطلب را براي شما ـ روزنامه‌نگارها ـ مي‌فرستند!

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 15:54