سعيد حدود پنج سال جوانتر از من و همسن و سال و همكلاسي دورهي دبستان برادر كوچكترم بود. او را از زماني ميشناختم كه در دبستان نوروز در محلهي كورهباشي در كلاس اول درس ميخواند. اما بعدها، به دليل دور افتادن از محله، ديگر او را نديدم.
جنگ آغاز شده بود. جوانها، دسته دسته به جبههها ميشتافتند و عدهاي از آنان نيز شهيد ميشدند. تقريباً هر روز تعدادي مجروح جنگي و نيز پيكر چند شهيد به تبريز ميآمد، ولي جوانان نميترسيدند و حتي مشتاقتر هم ميشدند.
در آن سالهها، به افراد خانوادهها و بازماندگان شهيدان پولهاي خوبي ميدادند و كمكهاي زيادي ميكردند و عزت و احترام آنان نيز در همه جا بسيار بود.
سعيد در آن زمان 26 يا 27 سال داشت. كارمند يكي از ادارات بود و هنوز هم پيش نيامده بود كه ازدواج بكند. اما يك دفعه خبر خيلي عجيبي در مورد تصميم سعيد براي ازدواج شنيديم. در محلهاي كه سعيد در آن به دنيا آمده و بزرگ شده بود، بيوه زني زندگي ميكرد كه سه بچهي يتيم و بيسرپرست داشت. اين بيوه زن ميانسال از ناحيهي لگن خاصره چلاق بود و به زحمت ميتوانست راه برود، با وجود اين در خانههاي مردم كار ميكرد و كهنههاي بچهها را ميشست تا اجاره خانه و مخارج خود و بچههايش را دربياورد. زن غيرتمند، هر سه بچه را به مدرسه ميفرستاد.
سعيد يك دفعه اعلام كرد كه ميخواهد با اين زن تيرهبخت ازدواج بكند. خيليها در سلامت عقل او شك كردند. قوم و خويش و دوست و آشنا هم او را نصيحت ميكردند كه با تحصيلات دانشگاهي و شغل آبرومند، ميتواند درجه يكترين دخترهاي اين شهر را به همسري بگيرد. اما او، هر دو پايش را توي يك كفش كرد كه تنها آن زن را ميخواهد و با هيچ شخص ديگر ازدواج نخواهد كرد.
فرداي آن روز، سعيد و آن زن به بهداشت و محضر رفتند و عقد كردند و درست چند ساعت بعد از عقد، سعيد به جبهه رفت. او بيشتر از يك سال در جبهه حضور داشت و در اين همه مدت، حتي يك بار هم براي مرخصي نيامد ودر نهايت هم، خبر شهادت او را شنيديم و حداقل اهالي دو محلهي همسايه و همهي كساني كه سعيد را ميشناختند در سوگ او سياهپوش شدند و به ماتم نشستند.
آن زن تيرهروز، بالاخره سفيدبخت شد. براي او و فرزندانش خانهاي تهيه شد و حقوق ماهيانهي سعيد هم به همان زن رسيد. جالب اينكه در اين ميان، مادر خود سعيد هم بيوه و بدون سرپرست بود كه البته به غير از سعيد، دو پسر ديگر هم داشت كه كم و بيش به او ميرسيدند. مادر بيوه و پير سعيد نيز در بزرگواري، چيزي از فرزند شهيد خود كم نداشت. او هم، همهي ارثيه و نيز سهم خود از حقوق ماهيانهي سعيد را به همان بيوه زن رنجديده بخشيد و ديناري توقع نكرد.
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 1:23