از روى دستِ احمد شاملو مردها و نيمكت‏هاى پارك‏ها؟ شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ

در اينجا چند تا «پارك» است،

و در هر يك، هفشده نيمكتِ چوبين،

و در هر نيمكت، دو يا سه تن مرد است.

يكى پُرچانه و پُر حرف،

يكى خاموش،

و آن يك كاملاً بى حال و چُرت آگين!

×××

از اين مردان،

يكى گفته:

«خانم! بالاىِ چشمت يك كمى ابروست»!

و با اين اتهام سخت،

خودش را كرده او، بدبخت.

كنون از خانه اخراج است و جايش پارك، تا فردا،

و شايد چند روزِ بعد،

تا وقتى ببخشد همسرش او را!

×××

از اين مردان،

يكى شان با پدر گفته:

«بابا! ديپلم گرفتم من،

فقط مانده دو تا تجديدىِ ساده،

يكى را مى‏كنم «تك ماده‏اى»، در ديگرى هم نمره مى‏گيرم،

زمانِ دادنِ كنكور هم ديگر گذشت امسال،

و حالا هست وقتِ ازدواجِ من»!

و بابا،

چند تا پس گردنى، اردنگى و غيره،

زده او را،

جوانِ ناز را از خانه‏شان انداخته بيرون،

و او هم،

خوب،

فرارِ مغزها كرده!

×××

من امّا،

با خانم هرگز نگفتم روىِ چشمش هست ابرويى،

منِ بدبخت،

پنجاه و دو سالِ پيش،

گرفتم ديپلم خود را، بدونِ هيچ تجديدى،

و گشتم كارمندى ساده در جايى.

منِ بيچاره،

در منزل نگفتم

هست وقتِ ازدواجِ من!

فرارِ مغزها هم من نكردم،

چون كه مغزى نيست!

من از بى پولى و از ترسِ صاحبخانه در رفتم،

و از امروز، بايد تا سرِ اين بُرج،

در پاركِ سركوچه كنم اتراق!

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 19:27