در اينجا چند تا «پارك» است،
و در هر يك، هفشده نيمكتِ چوبين،
و در هر نيمكت، دو يا سه تن مرد است.
يكى پُرچانه و پُر حرف،
يكى خاموش،
و آن يك كاملاً بى حال و چُرت آگين!
×××
از اين مردان،
يكى گفته:
«خانم! بالاىِ چشمت يك كمى ابروست»!
و با اين اتهام سخت،
خودش را كرده او، بدبخت.
كنون از خانه اخراج است و جايش پارك، تا فردا،
و شايد چند روزِ بعد،
تا وقتى ببخشد همسرش او را!
×××
از اين مردان،
يكى شان با پدر گفته:
«بابا! ديپلم گرفتم من،
فقط مانده دو تا تجديدىِ ساده،
يكى را مىكنم «تك مادهاى»، در ديگرى هم نمره مىگيرم،
زمانِ دادنِ كنكور هم ديگر گذشت امسال،
و حالا هست وقتِ ازدواجِ من»!
و بابا،
چند تا پس گردنى، اردنگى و غيره،
زده او را،
جوانِ ناز را از خانهشان انداخته بيرون،
و او هم،
خوب،
فرارِ مغزها كرده!
×××
من امّا،
با خانم هرگز نگفتم روىِ چشمش هست ابرويى،
منِ بدبخت،
پنجاه و دو سالِ پيش،
گرفتم ديپلم خود را، بدونِ هيچ تجديدى،
و گشتم كارمندى ساده در جايى.
منِ بيچاره،
در منزل نگفتم
هست وقتِ ازدواجِ من!
فرارِ مغزها هم من نكردم،
چون كه مغزى نيست!
من از بى پولى و از ترسِ صاحبخانه در رفتم،
و از امروز، بايد تا سرِ اين بُرج،
در پاركِ سركوچه كنم اتراق!
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 19:27