راديو ـ ضبط ترانزيستوري داشتم، اما فقط بعضي نوارها را گوش ميكردم و كاري به كار راديو نداشتم. روزنامهاي هم در روستا نبود. به همين دليل از خبرهاي تازه اطلاعي نمييافتم.
آن روز «مشهدي رسول» به مدرسه آمد. ادعا ميكرد كه براي پرسيدن وضع تحصيلي پسرش آمده است. اما در وسط صحبت، يك دفعه معناي واژهي «رستاخيز» را پرسيد. پاسخ دادم كه در پارسي پهلوي «رستا» به معني استخوان است و رستاخيز هم به از جاي برخاستن استخوانها ميگويند كه مربوط به روز قيامت است، روزي كه مردهها، دوباره زنده ميشوند و از جاهاي خود برميخيزند.
با شور و شوقي بچگانه فرياد زد: «پس شاهنشاه، دوباره زنده كرد و سر پا ايستاند!»
در اين مورد توضيح خواستم. مشهدي رسول گفت كه در اخبار راديو شنيده است كه شاه «هويدا» را مأمور تشكيل حزب «رستاخيز ملي» كرده است.
هويدا، دبير كل حزب «ايران نوين» بود و به همين دليل مشهدي رسول خيال كرده بود كه شاه نسبت به حزب ايران نوين لطف دارد و از آن حمايت ميكند كه در مقابل حزب «مردم» برنده بشود!
تا آن روز با بيشتر مردان روستا آشنا شده بودم و ميدانستم كه مشهدي رسول و ساير دهاتيها، اصولاً معنا و مفهوم اصطلاحهايي مانند «حزب»، «ايران نوين»، «مردم»، «رستاخيز» و امثال اينها را نميدانند و فقط چون ميبينند كه «ارباب» و آدمهاي زورگوي او طرفدار حزب مردم هستند، اينها هم از لج هوادار ايران نوين شدهاند.
خودم را «معلم» ميدانستم. دلم نميآمد امثال مشهدي رسول را در اين همه بيخبري رها بكنم. با زباني خيلي ساده، سعي كردم در مورد حزبهاي سياسي، به خصوص احزاب فعال در ايران در آن سالها، برايش توضيح بدهم. اما خودم هم متوجه بودم كه در كارم موفق نيستم. اصولاً روشنفكر ايراني اين بيماري را هميشه داشته و دارد كه خودش را دانشمند همهفن حريف و يك سر و گردن بالاتر از مردم عادي نشان ميدهد و در صحبتهايش از واژههاي فرنگي و قلمبه سلمبه استفاده ميكند. درست به همين دليل است كه قشر روشنفكر در كشور ما، هرگز نتوانسته است با مردم ارتباط برقرار بكند و يا مردم را دنبال خودش بكشاند. در اين ميان، البته «صمد بهرنگي» و عدهي كمشماري امثال آن بزرگ زندهياد، با روشنفكر نماياني مانند من تفاوتهاي اساسي داشتند. آنها از همين مردم بودند و مردم هم آنان را از خودشان ميدانستند.
يك دفعه، «كربلايي علي» به دادم رسيد. او براي كاري به مدرسه آمده و كناري ايستاده بود. بالاخره جلو آمد و گفت: «آقاي مدير، مشهدي رسول! خيلي ببخشيد كه فضولي ميكنم. ميدانم كه شما كم و بيش سواد داريد و من حتي بلد نيستم نام خودم را بنويسم و امضا بكنم. ولي من هم خيلي جاها را گشته و چيزهايي ياد گرفتهام. ماها، نان را به گوش خودمان نخوردهايم. آدم عقل دارد و بايد درست فكر بكند. من دهاتي، به چه درد شاه و نخست وزير و ديگران ميخورم؟ خود همين مشهدي رسول شاهد است كه در چند دوره از انتخابات، دهاتيهاي اين منطقه به ... رأي دادهاند. اما آقاي ... كه نه يك بار به اين شهرستان آمده و نه مردم او را ديدهاند، نمايندهي ما شده است. حزبها و بزرگترهاي آنها دروغ ميگويند. در چشم آنها، من و امثال من ـ بلانسبت ـ حكم ... را داريم كه فقط ميخواهند از ما استفاده بكنند و...
كربلايي علي، خيلي بهتر از من بلد بود توضيحات سياسي بدهد.
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 22:07