«حاج حسن» مرد جهانديده و زرنگي بود. برادرش «حيدر» هم چيزي از او كم نداشت. اين دو نفر، حداقل از سال 1324 وارد فعاليتهاي سياسي شده و بارها به زندان با تبعيد رفته و در زمانهايي هم فراري شده بودند و در اين زندانها، تبعيدها و فرارها، شهرهاي زيادي را گشته و آدمهاي زيادي را شناخته بودند.
يك روز «جواد» به ديدن من آمد. در سراي «وزير» بازار «عباسآباد» تهران، قاليبافي ميكردم. آن روز «حاج حسن» هم آنجا بود. او نسبت فاميلي با كارفرماي من ـ «ايوب رفوگر» ـ داشت و زياد به ديدنش ميآمد.
جواد را به حاج حسن معرفي كردم و گفتم كه خانوادهي او در اصل تبريزي هستند و مدتي نيز در اردبيل و اروميه زندگي كرده و بعدها ساكن تهران شدهاند.
بعد از رفتن جواد، حاج حسن در مورد شغل پدر جواد پرسيد. گفتم كه هنوز در اين مورد چيزي به من نگفتهاند. حاج حسن گفت كه پدر دوست من از مهرهي مهم «ساواك» بوده و سالهاي سال در چند شهر شمالغرب كشور و همچنين چند كشور خارجي، از جمله «سوييس» خدمت كرده است.
حاجي توضيح داد كه پدر جواد، علاوه بر غرور و قدرت شغلي، اصولاً خودش هم يك آدم قدرت طلب، زيادهخواه و زورگو است. او به عنوان شاهد ادعاي خود گفت كه در يكي از شهرستانهاي شمالغرب كه پدر جواد سمت رياست ساواك را عهدهدار بوده، به دليل كمبود مراكز تفريح و فساد، رؤساي سازمانها و ادارات مهم، شب جمعههاي هر هفته، به نوبت در خانهي يكيشان جمع ميشدند و به عيش و نوش و قمار ميپرداختند. در اين ميان، چون رئيس بانك ملي آن شهرستان پولدارتر از همه بوده، همپالكيها هر بار مشروب زيادي به او ميخوراندند و بعد، با تقلب در چينش و توزيع ورقهاي قمار، به او كلك ميزدند و پول زيادي از او ميبردند.
تا اينكه جناب رئيس بانك يك دفعه متوجه تقلبها ميشود. هفتهي بعد، رئيس بانك ميگويد كه اين بار مشروب نخواهد خورد و از انواع قمار نيز، فقط «پوكر» بازي خواهد كرد، زيرا كه در «پوكر» امكان تقلب كمتر است. اما رئيس ساواك ـ پدر جواد ـ با لحن تهديد كنندهاي به رئيس بانك ميگويد كه او مجبور است هر نوع بازي را كه دوستانش تكليف ميكنند قبول بكند تا بتواند در مقام رياست بانك باقي بماند. از قضا، خود رئيس بانك آدم بسيار بانفوذي بوده و در خود تهران اقوام و دوستان قدرتمندي داشت. طوري كه همان شب و با يك تلفن، ترتيبي ميدهد كه رئيس ساواك به جاي ديگري منتقل ميشود.
حاج حسن گفت و من هم باور كردم. اما براي رد گم كردن، تا يك هفته در اين مورد چيزي به جواد نگفتم. بعد از يك هفته هم، بدون اينكه از كسي و مقامي نام ببرم، فقط به جواد گفتم كه گويا در يكي از شهرستانها، براي چند نفر از مقامات سابق، چنين ماجرايي پيش آمده است. جواد، با چشمهاي درشت شده و صورت برافروخته، حرفهايم را شنيد و در پايان، بدون اينكه اشارهاي به پدرش و شغل بكند، گفت كه بهتر است در اين مورد در حضور پدر او حرفي نزنم، زيرا كه او در مورد «فساد در ادارات دولتي» حساسيت خاصي دارد!
جواد از من دعوت كرده بود كه براي مدت دو ماه در خانهي آنها بمانم و بعد، براي خودم اتاق بگيرم. من تا ساعت چهار بعدازظهر كار ميكردم. بعد از آن، تقريباً تا ساعت 11 يا 12 شب در خيابانها بوديم و فقط براي خواب به خانهي آنها ميرفتيم. غذا را در بيرون از خانه ميخورديم و پول سيگار و بعضي مخارج جواد را هم من ميدادم، زيرا كه پدرش به او پول «توجيبي» نميداد.
در همان اولين ماه بود كه فهميديم پدر جواد، سه بار زن گرفته و دو نفر از آنها را طلاق داده است. جواد از همسر اول و خواهرش ـ «شهين» ـ از همسر دوم برايش مانده بودند و همسر سوم هم سه فرزند براي او آورده بود. وجود «نامادري» در خانه موجب شده بود پدر جواد نسبت به او و شهين بياعتنا باشد و زياد به وضع آنها رسيدگي نكند. شهين تازه ديپلم گرفته و در يك شركت خصوص مشغول به كار شده بود و جواد هم كه دانشجو بود و هيچ درآمدي نداشت.
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 3:53