به مناسبت4 دی سالروز تولد حمید آرش آزاد طناز شهر ما مقصود سامع سردرودي

ساخت وبلاگ

آذربایجان را باید زادگاه و خاستگاه طنزنویسان بزرگ در یکی دو قرن گذشته ایران نامید. ظهور شعرا و نویسندگان بزرگ طنزپرداز نظیر: میرزاعلی‌اکبر طاهرزاده «صابر»، «محمد جلیل قلیزاده»، «معجز» و... گواه این واقعیت تاریخی است که هنرمندان این دیار نگاهی متفاوت‌تر از ديگران به مسایل اجتماع داشته‌اند. امروزه نیز هنر طنز آذربایجان با بهره‌مندی از ذکاوت و نگاه متفاوت هنرمندان خود، جایگاه بس ارزنده‌اي در عرصه طنز کشور دارد. از جمله این هنرمندان طنزپرداز و ظناز تبریزی استاد «حميد آرشآزاد» است. هر چند آثار ارزشمند وي، او را بی‌نیاز از هرگونه حرف و سخن دیگر کرده است، اما نگاهي گذرا به كارنامه‌ي فرهنگي و ادبي او، ما را بيشتر با وي و انديشه‌هايش آشنا مي‌سازد.

«آرش آزاد»، متولد چهارم دیماه 1327 محله «کوره‌باشی» تبریز است. تحصیلات دانشگاهی را در رشته‌های مختلف تجربه کرده است. زمانی- به قول خودش- به شغل پردرآمد معلمی پرداخته و اکنون حدود 20 سال است که روزنامه‌نگاری می‌کند و جزو نویسندگان و کادر رسمی روزنامه «امین» تبریز است. «آرش» هم شاعر است و هم مترجم و طنزپرداز. هم ترکی می‌نویسد و هم فارسی انشاء می‌کند. او از سال 74 تحت نام‌های: «گول اوغلان»، «قزلباش»، «خان دایی»،  «بچه طوطی»، «بیگلربیگی»، «لک لک کوتوله»، «وروجک تبریزی» و... همکاری پیوسته با هفته‌نامه طنز «گل آقا» داشته و برای اولین بار ستون ترکی را در این نشریه بنیانگذاری کرده است. وی که در نشریات محلی با امضاء «کوره باشی اوغلو»، «آراز» و... طنز می‌نویسد، در دو جشنواره مطبوعات شمال‌غرب کشور نفر اول شده و در عرصه روزنامه‌های سراسری نیز جزو 10 نفر برگزیده بوده است. از استاد آرشآزاد تاکنون دو اثر ارزشمند «جیزیقدان چیخمابالا» و «جولو- جولویه قالمادی» به زبان‌هاي تركي و فارسي چاپ و منتشر شده است. وی ترجمه 5 کتاب را نیز در کارنامه خود داشته و از مترجمان صاحب قلم است. آرش در عرصه شعر طنز، صاحب انديشه‌هاي نو و تفكرات نوين بوده، نگاه وي، نگرشي نو به عرصه‌هاي مختلف سياسي- اجتماعي جامعه امروزي ماست. او عادت كرده، كه به عادت‌ها عادت نكند و همواره با نگاه متفاوت و از زواياي ديگر به كنكاش مسايل بپردازد. اشعار او خود اوست و خود آرش در دلسروده‌هايش جاري است. چنان كه گذشت، براي شناخت بيشتر وي و آشنايي با ذهنيات و انديشه‌هايش، شعر آرش رساتر و گوياتر از همه گفته‌ها و شنيده‌هاست:

من شاعر دردآشناي عصر خويشم

خدمت به اين مردم بود آيين و كيشم

سوغاتي‌ام طنز ميتن و انتقادي‌ست

كندو صفت سرشار شهد و نوش و نيشم

 

من طنزپردازم و پيك شادماني

آيين من صدق و صفا و مهرباني

تلخ است حرف حق، ولي من اين دوا را

با طنز شيرين مي‌كنم، آن سان كه داني«1»

اشعار آرش مملو از دلسروده‌ها و دل‌رنجه‌هاي او و مردم ديار اوست كه به طرز استادانه- و به تعبير خود او- «كندو صفت، سرشار از نيش و نوش» است. نيش و گزندگي شعر او ، نه از ره كين و طبيعت او، بلكه به قصد آگاهي و بيدار باش و از ره سوزي است كه در نهان او نهفته، و آتشي است كه در سينه‌ي سوزان وي جريان دارد. نيش او عقربي، تحقيركننده، كينه‌ورز، توهين‌آميز و تخريب‌كننده نيست. لحن اشعار او دوستانه، و گفتمان او مودبانه، نجيب و احترام‌آميز است. زبان او همان زبان و گويش توده‌ي مردم است. ساده، بدون تكلف، مليح، خودماني و عاري از هر گونه واژگان روشنفكرانه و تصنعي. آرش شاعر مردمي است كه نه ادعاي روشنفكري دارد و نه از صاحب قلمان بي‌درد مرفه است. او با زبان و به زبان مردم و از زبان توده محروم شعر مي‌گويد، چون غالب دوستداران و خوانندگان اشعار او همان مردم كوچه و بازار است. آلام مردم، دردهاي او، و دردهاي وي نيز نماد آلام و رنج‌هاي كهنه و تازه‌ي همان مردم ساده، بي‌پيرايه و نجيب است. آرش شاعر دردها و رنج‌هاست. او درد را با ناله به زاري نپرداخته، بلكه با لبخند فرياد زده مي‌زند. شعر آرش ساز و سوز مردمي است كه خود برخاسته از بطن و متن همان مردم است. در سروده‌هاي آرش حالت تصعني ديده نمي‌شود. اشعار او جوشش دروني وي و آتشفشان دردها و زخم‌هاي نهفته اوست. سروده‌هاي او مملو از نفرت و كينه به خودفريبي‌ها، چاپلوسي‌ها، تملق‌ها و در يك جمله به «زر» و «زور» و «تزوير» است. او خود را نصيحت مي‌كند كه:

از بزرگان به حذر باش و به مردم رو كن

«آرش» اين خلق تو را طنزسرا مي‌خواهد«2»

او در سرودن اشعار خود چشم به «احسنت» و «آفرين» كسي و كساني ندوخته و هيچگاه گدايي احسنت و دست مريزاد كسي و صاحب منصبي را نكرده است كه خود صاحب مناعت والا و بلند طبعي است:

نه قصيده قوشانام من، نه مديحه يازانام

نه‌ده خلعت، صله، يا جايزه‌لر شاعري‌يم

ظولمته قارشي ساواشدا بير ايشيقلي چيراغام

باغريني دلمگه جهلين، ائليمين خنجري‌يم

دوشمنم دوشمنينه، دوستونا دوستام بو ائلين

او دوكي، هر قانان انسان ديلي‌نين ازبري‌يم«3»

سروده‌هاي او فرياد رساي مردمي است كه زخم‌هاي كهنه بسياري از گذشته و ديروز خود دارند. درد و زخم او، درد و زخم «من» من نيست، بلكه درد و زخم «ما» است. فرياد او، بغض در گلو مانده و ناله‌ي در ظلمت شكسته  و فروخورده‌ي من نيز مي‌باشد. آرش در سرودن شعر نقادي نمي‌كند. نوشته‌ها و اشعار او ظنز است و طنازي. وي در اين وادي جز به مبداء هستي و رضايت خلق او، دل در گرو اشارات كسي نداشته و گوشه‌ي چشمي به لبخند رضايت هيچ صاحب قدرتي ندوخته است.

ما طنزنويسان، به جز از حق نپرستيم

دل جز به رضاي دل آن يار، نبستيم

از نسل «باباطاهر» و عريان و فقيريم

«پوشيده چه داريم؟ همينيم كه هستيم»

جز حق نويسيم و به جز حق نسراييم

زيرا كه كسي را به جز از او نپرستيم

آرش در كنار بيان رنج‌ها و واكاوي زخم‌ها و چركيني‌هاي جامعه، همواره كوشيده تا مرهم خنده و لبخند را بر لبان تشنه و خشكيده‌ي مردم خويش بنشاند:

نموده «آرش» ما شاد جمله مردم را

كنون كه هست قلم در كف اش، چرا نكند؟

او خنده را در نسخه‌هاي تجويزي خويش براي تسكين آلام مردم، هيچگاه از قلم نيانداخته است.- هر چند خنده‌ها و خندانيدن‌هاي آرش خود به نوعي گريه بدون اشگ است.-  او گريه‌ها را در لفافه خنده چنان پيچيده و آنچنان فرياد زده كه انسان از فزوني درد خود به خنده مي‌افتد. در وراي قهقهه‌هاي طناز شهر ما، هقهقه‌هاي بي‌صداي او صد سخن فرياد را در دل خود دارند. او مي‌خندد و مي‌خنداند تا گريه‌ها يكه‌تازي نكنند. بعد ديگر شعر آرش فخامت و متين بودن اشعار اوست. او هيچگاه در بيان هجو و تحقير كسي برنيامده و لوديگري نكرده و به طبع آسماني و مقدس خود چوب حراج نزده و خود بودن و مثل خود انديشيدن را بر هر چيز و همه پست‌ها و رياست‌ها ترجيح داده است. در فرهنگنامه شعر او، طنز مسخره كردن و به سخره گرفتن ديگران نيست. آرش مسخره كردن را «لومپنيسم» مي‌داند و آن را شايسته يك انسان هنرمند و ارزشمدار نمي‌داند. وي معتقد است: «در جامعه ما و جوامع شبيه آن «طنز» بايد «سياسي – اجتماعي» باشد. طنز بايد از يك طرف به صورت زبان گويا و حقيقت‌گوي مردم دربيايد و از طرف ديگر، حاكمان را متوجه اشتباهات، نارسايي‌ها، خيانت‌ها و سوءاستفاده‌ها بكند و به آنها بفهماند كه مردم مي‌فهمند و مسايل را درك مي‌كنند»«4»

آرش آزاد، در گرسنگي‌ها نيز سير و در خالي بودن‌ها همواره لبريز و لبالب بوده و هيچگاه روزمره‌گي نكرده، نان به نرخ روز نخورده و براي رسيدن به نداشته‌ها، به خودفروشي هنري نپرداخته است:

با نان خالي ار شكمي نيمه پر كنيم

«ما آبروي فقر و قناعت نمي‌بريم»

او با مردم و براي مردم بودن را مي‌ستايد و به آن فخر و مباهات مي‌كند. در باور آرش، تاريكي و سرما ره آورد كلاغان است:

زير قدم مردم محروم، چو خاكيم

در چشم بد دشمن مردم، همه خاريم

تاريكي و سرماست ره آورد كلاغان

ما قاصد سرسبزي و گرما و بهاريم«5»

سخن آخر اين كه، آرش ضمن توجه و احترام به گذشته و ايمان به حال و امروز، به فردا و قضاوت آن باور عقيده‌مند دارد. او نخواسته در «امروز» و «اكنون» غوطه‌ور بوده و به فردا و فرداها بي‌توجه باشد. نگاه زماني او، آينده‌نگر و همواره رو به جلو است. او مرگ را پايان حيات نمي‌داند. در كتاب زيست او، مرگ آغازي ديگر براي زيستن دگر باره در يادها و خاطره‌هاي مردم خود و فردا است. او به رفتن ايمان دارد، اما به رفتن ماندني سخت عقيده‌مند است. او مي‌داند كه فردا از آن كساني است كه امروز خود را شناخته و به آن ارزش نهاده اما دل به آن نبسته‌اند:

عؤمور بوْيو، نيسگيل ايلن، يوْللارا گؤز تيكيب، گئتديم

بير كؤنول‌لوك محبّتين حسرتيني چكيب، گئتديم

تك‌ليگيمده گؤزدن قان- ياش آخيتسام‌دا، سئوينيرم

انسانلارين دوْداغيندا گولوش گولو اكيب، گئتديم

يك عمر چو شمع، در شبستان ماندم

افروختم و نور و صفا افشاندم

خود، گر چه زغم گريستم در همه عمر

شادم كه، هميشه خلق را خنداندم«6»

 

پي‌نوشت:

1- «من طنزپردازم» از مجموعه شعر «جيزيقدان چيخمابالا»

2- «چه كم توقع» از مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»

3- «من طنز شاعري‌يم»  از مجموعه شعر «جيزيقدان چيخمابالا»

4- از مقدمه مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»

5- «ما ظنزنويسان» از مجموعه شعر تركي و فارسي «جولو جولويه قالمادي»

6-  از مجموعه شعر جيزيقدان چيخمابالا

 

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 149 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 11:58