«كفش هايم كو؟» كت و شلوار كجاست؟ و چه مقدار از آن پول به جا مانده درونِ كيفم، از پىِ سركشى نيمه شبِ همسرِ محبوب به جيبِ بنده؟ ××× بايد اين نصفِ شبى، راه بيفتم، بروم. بايد از پنج چهار راه و دو ميدان، با همين پاىِ پياده، زودتر رد بشوم. نانوايى دور است، صفِ نان نيز، شلوغ. بنده بايد دو - سه تا نان بخرم، روغنى، يا كرهاى، فانتزى هم بد نيست. بعد از آن هم، حلوا، شكرى، گردويى، يا غيره! صد گرم نيز پنير ليقوان، پاكتى شير، كره، تخم مرغ و غيره! ××× حال، صبحانه مهيّا شده است، چايى تازه دم و دبش درونِ قورىست، و سماور به خوشى مىجوشد! ××× «كفش هايم كو؟» بايد اكنون بروم، وقتِ اداره، دير است. طبقِ معمولِ هميشه، بايد از آنجا زنگى بزنم، و بگويم به خانم: «وقتِ صبحانه شده، همه چيز آمادهست.» و خودم پشتِ ميز، مختصر نان و پنيرى بخورم! بخوانید, ...ادامه مطلب
تو را من دوست مىدارم، چهل خروار ارادات دارم و پنجاه تُن اخلاص، عبيدم، چاكرم، عبدم، مريدم، نوكرم، اى دوست! نمك پروردهام من، خانه زادم، خاكِ پا، آن هم به وجهى خاص! تو نور چشم من، هم طاقتِ زانوى من هستى، سراپا معرفت، لوطى گرى، درويشى و مردى. تو، خوش تيپى، رشيدى و چهار شانه، تمام قول و فعلت، مرد مردانه، رفيق حجره و گرمابه و غيره، گل خوشبوىِ من هستى! تو، ماشينِ قشنگت را امانت مىدهى هر دم كه مىخواهم. به هر جا مشكلى دارم، تو هستى يار و همراهم، به هر جايى خرم لنگيد، مىآيم سراغِ تو، تمامِ هفت روز و هفت شب از هفته را سر مىكنم زيرِ چراغِ تو، تمامِ صبحها، صبحانه را در خدمتت هستم، و در ناهار و وقتِ شام. تو، شيرِ مرغ و جانِ آدميزاد از براىِ من هميشه كردهاى حاضر، و من بسيار ممنونم از ابن بابت، و يك مقدار هم، شاكر! و تا وقتى كه اوضاعِ من و تو اين چنين باشد، تو را من دوست مىدارم، و خواهم داشت. مگر نشنيدهاى اين را كه مىگويند: «تا پول دارى، رفيقتم، عاشقِ پول كيفتم»؟! بخوانید, ...ادامه مطلب
«كفش هايم كو؟» «بايد امشب بروم» به هواپيما بايد برسم. من به اقليمِ چاخانات سفر خواهم كرد، به گلستانِ شعاراتِ قشنگ، مرغزارِ وعده، باغِ حرف، من به اين جمله گذر خواهم كرد. وعده هايى، همه خرمن خرمن، حرفهايى، همه دامن دامن خواهم چيد، كدخدا را كه - صد البتّه - خودم خواهم ديد! من چهل بارِ شتر وعده، چند طيّاره پر از حرفِ مفت، كاميونها، همه سرشارِ شعار، خواهم آورد به آن شهر و ديار! من هزاران تراكت، صد هزاران پوستر، همگى رنگى و زيبا و قشنگ، خوشگل و ديدنى و خوب، چنان «شهر فرنگ» بر سرِ مردمِ خود كمپرسى خواهم كرد! من سخنرانىِ غرّا همه جا خواهم كرد در سخنرانىِ خود، فيل هوا خواهم كرد، اصلاً هنگامه به پا خواهم كرد! همه جا خواهم گفت: هاى...، مردم! بشتابيد كه ارزان كردم، باغت آباد، داداش! من خودم بانىِ آزادى فكر و قلمام، من خودم طالبِ ارزانى كشك و كلمام. چارهىِ دردِ شما پيشِ من است. ازدواج، آزادى، اشتغال و غيره، صد رقم تسهيلات، وامِ دانشجويى، كارِ كم زحمت در اندونزى، خانهىِ خالى در تانزانيا، چند ويزا و گرين كارت و فلان از كانادا، ديدنِ گاوِ نر و اشكنه در اسپانيا، همه در دستِ من است، لاىِ سبّابه و اين شستِ من است پس به من رأىِ فراوان بدهيد! ××× «كفش هايم كو؟» «بايد امشب بروم»! بخوانید, ...ادامه مطلب
ياي گئتدي، پاييز گلدي، پاييزدا, صفالار, وار توْز- توْرپاغا، هم توستويه دوْلموش، هاوالار وار باخ «سيما»دا برنامهلره، گؤر نه خبردير ركلاملاري وار، بوْللوجا «رازِ بقا»- لار وار هردنده «كيليپ» گوسته, ...ادامه مطلب
تو به من توپيدى «و نمى دانستى» «من به چه دلهره» و خواهش و عجز و لابه به عموجان گفتم كه ژيانِ مدلِ عهدِ الاغِ خود را، عصر آن روز به من قرض دهد تا كه با نامزدم - يعنى تو - دو - سه ساعت، الكى، گشتِ خُشكه بزنيم ××× نيم ساعت بعدش، توىِ آن جاده ىِ بيرون شهر صد قدم مانده به پمپِ بنزين، ناگهان ما ديديم باكِ ماشين خالى ست! ××× من به تو گفتم: عزيز! پُشتِ فرمان بنشين، تا كه من هُل بدهم تا خانه. و تو گفتى كه: مگر، پولِ بنزين هم در جيبات نيست؟! بنده ساكت ماندم! ××× تو سوارِ مينى بوسى شدى و برگشتى. بعد از آن روز، حتّى يك تلفن هم نزدى! ××× «سالها هست كه در گوشِ من، آرام، آرام» يك كسى مى گويد: تو كه,حمیدآرش ...ادامه مطلب