«مدير ـ آموزگار» دبستان روستايي شدم. هم كلاس پنجم ابتدايي را تدريس ميكردم و هم وظيفهي مدير، ناظم و دفتردار را بر عهده داشتم. علاوه بر اينها، مسئول خريد و توزيع «تغذيهي رايگان» هم بودم. براي هر دانشآموز 12 ريال در نظر گرفته شده بود كه يك ريال آن خرج كرايه ماشين و حمل بار ميشد و 11 ريال براي بچهها ميماند كه غيرنقدي بود. مدرسه ما در آغاز كار بيشتر از 60 نفر دانشآموز داشت.در جريان «اصلاحات ارضي» به اربابها اجازه داده بودند كه بخشهاي قابل توجهي از بهترين و مرغوبترين زمينهاي روستا را براي خود بردارند و بقيه را بين كشاورزها تقسيم بكنند. چنين كاري در جريان «انقلاب صنعتي» در انگلستان هم انجام شده بود و انگليسيها چنين زمينهايي را «رانت» و يا «رنت» ميگفتند.ارباب روستاي محل خدمت من، بهترين زمينها را خودش برداشته و مقدار زيادي را نيز در اختيار قوم و خويشهاي نسبي و سببياش قرار داده بود كه در ضمن، نوكري او را هم ميكردند. اعضاي «انجمن ده» هم همان افراد بودند و به همين دليل، ارباب هنوز هم نفوذ قابل توجهي در روستا داشت. و در واقع هنوز هم حكومت ميكرد و باج ميگرفت. از طرف ديگر، زمين هموار و پهناوري كه در آن «هفته بازار» و «بازار مكاره» تشكيل ميشد، بخشي از ملك شخصي ارباب بود و ساكنان روستاي خودمان و اهالي روستاهاي دور و نزديك كه براي عرضهي كالاهاي خود در «هفته بازار» به آن روستا ميآمدند هر كدام بايد 10 تومان به عوامل ارباب پرداخت ميكردند كه در مجموع مبلغ قابل توجهي ميشد.يك روز عصر، يكي از اعضاي «انجمن ده» پيش من آمد. چند دقيقهاي از اين طرف و آن طرف صحبت كرد. بعد، يك دفعه در مورد ميزان پولي كه آموزش و پرورش براي «تغذيهي رايگان» در اختيار من قرار ميداد پرسيد. جواب دا, ...ادامه مطلب