شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «آزاد» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

بس‌ات نيست؟! حميد آرش آزاد

  • اي دوست! نفس مي‌كشي آزاد، بس‌ات نيست؟در خواب شود قلب تو گه شاد، بس‌ات نيست؟تزويجِ مجدّد و موقّت كه شد آزادپولدار شود يك سره داماد، بس‌ات نيست؟عمرت، چو تورّم، همه جا رو به ترقي‌ستهفتادِ تو، حالا شده هشتاد، بس‌ات نيست؟مي‌گفت نماينده: شود شهر تو آبادحالا كه شده خانه‌اش آباد، بس‌ات نيست؟چون «بيد» شده قامتِ تو كوته و لرزانديدي دو- سه تا قامت «شمشاد» بس‌ات نيست؟بي‌منّت و خرج كولر و پنكه و غيرهدر جيب تو، هر روز وزد باد، بس‌ات نيست؟آزاديِ گفتار و بيان را نكن انكارهي زيرِ لحافت زده‌‌اي داد، بس‌ات نيست؟«خسرو» نشدي، كامِ تو «شيرين» شود، اماهستي تو شبيه خود «فرهاد»، بس‌ات نيست؟گيرم كه تو را خانه و ويلا و فلان نيستداري تو هفشده رقم اولاد، بس‌ات نيست؟بهتان نزن، آزاديِ ما هست فراواناين در همه جا قيمتِ آزاد، بس‌ات نيست؟از دولت اگر سخت شد ايراد گرفتناز آشپزيِ زن بكن ايراد، بس‌ات نيست؟هرگاه كه مدحيّه و تعريف نوشتيتاييد كند شعر تو «ارشاد» بس‌ات نيست؟اي يار! به بدشانسي اگر لنگه نداري«آرش» به تو عمري شده همزاد، بس‌ات نيست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بيزده بئله‌لريني سئوه‌ريك شعر طنز حمید آرش آزاد

  • روْمانتيك ايك، بيزه جؤور ائتسه نازلي يار، سئوه‌ريكتوتاندا، دوْوشانا تاي، قاچسا اوْل نيگار، سئوه‌‌ريكبگنمه‌ريك گؤزه‌لين ساغ – سلامت اوْلسا گؤزوباخاندا، تيرياكي‌لر تك اوْلا خمار، سئوه‌ريكغريبه ملّت‌ايك، اوْغلان! شعورلا يوْخ ايشيميزناغيل‌لا شعره فقط وورغونوق، شعار سئوه‌ريكدئسه خانيم بيزه: «جان!»، تئزجه مشتبه دوشه‌ريكچغير- باغيرلا دئسه گونده: «زهرِمار!» سئوه‌ريكحيات‌دا اوْلسا، بشر سانماريق هُنَر اهليناوْ گون كي جان وئريب، اوْلدو يئري مزار، سئوه‌ريكبير علم اهليني گؤرسك، دؤنوب، دوْداق بوزه‌ريكتوْپ اهلينه ائله‌ييب بوْللو افتخار، سئوه‌ريكاوره‌ك‌ده گيزله‌ ده‌ريك اهل- عيال محبّتينيگؤره‌نده ياد بالاسين، لاپ‌دا آشكار سئوره‌ريكسوپورگه‌چي اوْلا همشهري‌ميز، گيجيك لنه‌ريكغريبه اوْلسا بيزيم شهره شهردار، سئوه‌ريكچوْخ ادّعا ائده‌ريك، وورغونوق گؤزه‌ل مارالاولي يالان دئييريك، ائتمه‌يه شكار سئوه‌ريكسوْنا حامام لارينا، آيدا اللي يوْل گئده‌ريكووجود دا بلكه اوْلا ذرّه‌جه بُخار، سئوه‌ريكگئده‌نده دوكتوره، تئز نومره وئرسه، شك‌لنه‌ريكبئش- آلتي آي ويزيته چكسه‌ك انتظار، سئوه‌ريكنه معرفت؟ نه‌ محبّت؟ بولار تعارف دوروئره‌رسه دوْست بيزه گونده شام- ناهار، سئوه‌ريكسنين‌ده طنزلي شعرين، ياپيشدي «آرش» خان!ولي، كتاب يئرينه پايلاسان «دوْلار» سئوه‌ريك بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ياواش- ياواش...! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • قار ياغدي، قارغا ائيليري جؤولان ياواش- ياواشروزگار اسه‌نده، تيتره‌ييري جان ياواش- ياواشيئل سسله‌ننده، سانكي عرب‌ديرع طبيل چاليرهر تيتره‌ديك‌ده، اوْينايير انسان ياواش- ياواشبيزلركي، ياي‌دا پولسوز ايديك، دوْنموش ات يئديكدوْنموش يئيه‌ك بو يوْل‌دا بادمجان، ياواش- ياواشچوْخ غصّه ائتمه، ياي‌دا اگر دريا گؤرمه‌دينقيش گلدي، دريا اوللدو خيابان، ياواش- ياواشقوْرخما گليب دوْموز گيريپي، ائل ناخوْشلاييربير ايل‌ده دؤز، گله‌ر دوا- درمان ياواش- ياواشتبريزده‌كي سوْيوق، يوْل آچيب، چيخسا گؤي‌لرههم «آي« دوْنوب، قالار، همي «كيوان« ياواش- ياواش«گاز» مصرفينده ائيله‌سه اسراف، كسيلسه گاز«ناهيد» گره‌ك گئيه ايكي تونبان ياواش- ياواشيئنسه فشار، يقين كسيلر گاز اوْ دونياداگؤردون جهنّم اوْلمادي سوزان، ياواش- ياواشجنّت‌ده، ياخشي يوْخدو بو گاز- نفت شركتييوْخساع دوْناردي حورايله غلمان، ياواش- ياواشياي فصلي «قير» وئريرديك اگر باشقا اؤلكه‌يهايندي گره‌ك آلاق «گاز» اوْلاردان، ياواش - ياواش«روسيه» وئرسه گاز، يقين اوچ- دؤرد يوز ايل چكه‌ر«بوشهر» تك اوْلار بوتون ايرانع ياواش- ياواش«چين»دن‌ده آلميياق‌كي، دوام‌سيزدير هر زاديوئرسه «كره»- «يوْغورت»، اوْلار «آيران» ياواش- ياواش«آرش» قوْجالميش، ايش‌لري سُرعت‌له گؤرمه‌ييرايستيركي، اوْلسون ائل‌لره قوربان، ياواش- ياواش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حسرت تزه لندي شعر طنز حمید آرش آزاد

  • شكر آللاها، ياز گلدي، طبيعت تزه لنديداغ- داش دا اولان حسن و طراوت تزه لنديائل، بير- بيري نين ائولرينه حمله گتيرديبايرام گوروشو اولدو، زيارت تزه لنديآجيل تالانيب، مئيوه لرين باغري سوكولدوهر بير ائوه گئتديكده بو غارت تزه لنديبدبخت آتانين وار- يوخو بايرامليغا گئتديپول سوز- پاراسيز قالدي، مصيبت تزه لنديبيچاره ني اوغلان دا سويوبدور، كوره كن دههم قيزلا گلين گلدي، رقابت تزه لنديدوست- آشنا قوجاقلاشدي، اوپوش ياغدي ياغيش تكاوزلرده ماتيك رنگي، رطوبت تزه لنديارزش له اصول، اولدولار البته رعايتاخلاق قورونوب، هم ده كي سنت تزه لنديسيزده گونونه آد قويولوب "روز طبيعت"ائل بس كي زيبيل توكدو، طبيعت تزه لنديچول لرده، چمن لرده دويون لندي گويه رتيار تاپماغا بير دفعه ده نيت تزه لندياوچ- دورد آغاجا ووردو دويون ائوده قالان قيزووردوقجادا، قلبينده كي حسرت تزه لنديبعضاً ده چاليب- اويناماغا قالخدي اوشاقلارباخجاق، قوجا كونلونده ده رغبت تزه لنديآنجاق يادينا دوشدو، دئميشلركي: "ياغار قار…"دوشجك يادا قار، سينه ده وحشت تزه لنديتك باشچي لارين سازلارينا اوينادي "آرش"بئل آرتروزا دوشدو، اذيت تزه لندي بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باز باران...! شعري طنز حميد آرش آزاد

  • باز باران، موذيانهبا گِل و لايِ فراوانمي‌چكد از سقفِ خانه«يادم آرد روزِ باران»زحمتِ فتّ و فراوانآن همه سگدو زدن در خانه‌ي مستأجري‌مان«تندرِ غرّان، خروشان»«پاره مي‌كرد ابرها را»آب‌هاي هفت دريا جمع مي‌شدرويِ بامِ خانه‌ي مابنده و آبجي منوّرمثلِ موشِ آب كشيدهمي‌دويديم اين ور، آن ورتويِ منزل شد نمايانديگ و تشت و آفتابهكاسه و بُشقاب و تابهقطره‌هاي آب، رويِ زيلويِ فرسوده‌ي ما«رفته رفته گشت دريا»«تويِ اين دريايِ غرّان»خانه‌اي وارونه پيدا!ساعتي ديگر كه باران قطع شد در آسمان‌هاباز هم از رو نمي‌رفت، سقفِ بالايِ سر مااين زمان ديدم كه بابالحظه‌اي از خشم خنديدرو به سويِ سقفِ خانه كرد و غرّيد:من نمي‌گويم كه رويِ كلّه‌ي ما، سايبان باشلااقل مانندِ سقفِ آسمان باش! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • يك كمي هم بيشتر! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • دلبرّ من هست جانان، يك كمي هم بيشترمي‌كنم قربانِ او، جان، يك كمي هم بيشترتا هفشده دست رختِ نو براي خود خَرَدبنده را مي‌سازد عريان، يك، كمي هم بيشترچون كه مي‌خواهد كند از حقِّ زن دايم دفاعمي‌كشد هر روز قليان، يك كمي هم بيشترآخرِ هر ماه، وقتي بنده مي‌گيرم حقوقمي‌شود يك روزه خندان، يك كمي هم بيشترروزِ بعدش، بس كه اخم و تخم و دعوا مي‌كندمي‌شوم مخلص هراسان، يك كمي هم بيشترلنگه كفش است و ملاغه، هي نثارم مي‌كندضمن آن، فحشِ فراوان، يك كمي هم بيشترارتباط ظالم و مظلوم كرده برقرارچون حديثِ فيل و فنجان، يك كمي هم بيشترمويِ سر تا ناخن پارا كند هر روز رنگمي‌شود طاووسِ الوان، يك كمي هم بيشتررنگِ رويِ بنده هم، از ترس، دايم مي‌پردمي‌شوم چون بيد، لرزان، يك كمي هم بيشتريك كمي هم بيشتر خواهد كه ترساند مرامي‌زند حرف از «مامان‌جان»، يك كمي هم بيشترخانه‌يِ مستأجري‌مان، هست در پايينِ شهرخانه مي‌خواهد به شمران، يك كمي هم بيشتربا حقوقِ كارمندي، مي‌زند حرف از سفرگه سوئد خواهد، گه آلمان، يك كمي هم بيشتربا هواپيمايِ روسي كاش پروازي كندتا كه گردد درب و داغان، يك كمي هم بيشترالغرض، از لطفِ ايشان، بنده از سي سالِ پيشمي‌دهم جان زيرِ پالان، يك كمي هم بيشتربس كن «آرش»! يك كمي انگار مي‌خارد تنتمي‌شوي خيلي پشيمان، يك كمي هم بيشتر بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خيلي خيلي يواشكي...! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • روزي كه آمديم به دنيا يواشكيدر خانه بود غلغله بر پا، يواشكيمي‌زيستيم در دو اتاقِ اجاره‌ايما نيز آمديم همان جا، يواشكيچون نرخ آرد و آب و شكر بود «واقعي»!مادر «كاچي» نكرد مهيّا، يواشكيبا اين اميدِ خام كه شيرين كند دهانتكرار كرد واژه‌اي «حلوا» يواشكي«غير مجاز» بود چون آواز مادرمخواند از برايِ بنده‌ي تنها، يواشكي«خود سانسوري» نمود و به زير لحاف خوانداز بهر من، دو ثانيه «لالا»، يواشكيدر مدرسه، معلمّ من چون كه «نا» نداشتآموخت ذرّه ذرّه «الفبا»، يواشكي«نادار» بود و عايدي‌اش يك حقوقِ كممي‌داد درسِ «دارد» و «دارا»، يواشكيمن خواندم و «ليسانس» گرفتم، ولي چه سود؟شد «شغل» بهرِ من همه رؤيا يواشكيهمسايه‌مان كه بود فراري ز مدرسهيك «دكترا» خريد از «اروپا» يواشكياو «خاويار» خورد و «فلان چيز» و «كنتاكي»اين بنده دارم حسرتِ «شوربا» يواشكيمي‌خندد او كه: «به به از اين بختِ خوش ركاب!»من زار مي‌زنم كه «دريغا!»، يواشكيعمري دويده‌ايم به دنبالِ سايه‌هابوده گناهِ ما سادگي ما، يواشكي«آرش»! دميده‌اي تو فقط از سرِ گشادبرعكس شد به دست تو «سُرنا» يواشكي بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باور كنيد! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • يارِ من، گاهي محبّت مي‌كند، باور كنيدبنده را غرقِ خجالت مي‌كند، باور كنيداز حقوقم، پولِ توجيبي به مخلص چون دهدصحبت از سهمِ عدالت مي‌كند، باور كنيدچون هدفمند است هم صبحانه، هم ناهار و شاممختصر ناني كرامت مي‌كند، باور كنيدبهر قبضِ تلفن و گاز و فلان و فاضلابجيب ما را پاك غارت مي‌كند، باور كنيدتا كشاند بنده را هر دم به سويِ راهِ راستبا ملاغه، هي هدايت مي‌كند، باور كنيدمسكنِ مخلص، پر از مهر است از الطاف اومثلِ يك موجر، محبت مي‌كند، باور كنيدنه اتاقي كرده جارو، نه غذايي پخته استخوب در اين باره صحبت مي‌كند، باور كنيدمي‌رود هي گل بچيند، از سحر تا شامگاهكم در اين منزل اقامت مي‌كند، باور كنيدهر زمان مي‌آورد اين نازنين از «چين» گلابچون كه از توليد، حمايت مي‌كند، باور كنيدمي‌خرد از پنج قاره ميوه، سبزي، خشكبارلطف بر اهلِ زراعت مي‌كند، باور كنيدچون كه نازش را خريدارم، كند هر دم گرانناز را تعديلِ قيمت مي‌كند، باور كنيدبنده خاطر جمع هستم، يار با اين كارهاخانه را يك باره جنت مي‌كند، باور كنيداين نگار نازنين، با اين همه لطف و صفاكم كم «آرش» را بدعادت مي‌كند، باور كنيد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،باز گذاشتن دست افراد در سوءاستفاده و ...؟

  • شنيديم كه يكي از كاركنان با سابقه‌ي روزنامه مي‌خواهد همكاري‌اش را قطع بكند و برود.فرداي آن روز، من را به اتاق آقاي مدير خواستند. رفتم و ديدم كه آن همكار و مدير روزنامه در اتاق حضور دارند. آقاي مدير به من دستور داد: «ببينيد آقاي «...» چه مي‌گويد و عين گفته‌هايش را در يك صفحه كاغذ تميز بنويسيد.»آن همكار گفت: «از قول من بنويسيد كه به ميل خودم ترك كار مي‌كنم و همه‌ي حقوق، مزايا، بن‌هاي كارگري، حق و حقوق مربوط به پايان كار و همه چيز مربوط به همكاري با روزنامه از ابتداي آمدن تا امروز را گرفته‌ام و هيچ‌گونه طلب و ادعايي ندارم.»حالت اين همكار، به طور كامل غيرعادي بود. مي‌شد حدس زد كه از چيزي ترسيده و نگران است. در زمان حرف زدن، اشك در چشمانش جمع شده بود و به زور از گريه خودداري مي‌كرد.گفته‌هايش را روز كاغذ آوردم. جناب مدير به من دستور داد كه به عنوان شاهد ماجرا، نامم را زير ورقه بنويسم و امضاء بكنم. چون به چشم خودم نديده بودم كه پولي در آن ميان رد و بدل بشود، بنابراين نوشتم: «اينجانب «...»، فرزند «...»، از كاركنان روزنامه «...» گواهي مي‌دهم بر اينكه آقاي «...» در حضور من اقرار و اعتراف كرد كه كليه‌ي مطالبات و حق و حقوق قانوني خود را از مديريت روزنامه دريافت نموده و ديگر هيچ مطالبه و ادعايي نخواهد داشت.»آن همكار رفت. در مورد رفتن ناگهاني او، بحث‌هايي ميان همكاران مطرح شد، ولي كسي دليل اصلي اين كار را نمي‌دانست. حدود يك ماه بعد بود كه خود جناب مدير دهان باز كرد و گفت كه او در واقع اخراج شده و دليل اخراج هم دزدي و سوءاستفاده بوده است. به اين ترتيب كه زماني كه يك برگ چك مربوط به هزينه‌ي چاپ يك آگهي را از يكي از ادارات گرفته، متوجه شده كه مسئول صدور چك، روي عبارت «و يا آورنده‌ي چك» را خط , ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،خانم مدير «ضدمرد»؟

  • خانمي كه تنها در يك دوره‌ي مقدماتي 15 روزه‌ي آموزش روزنامه‌نگاري شركت كرده بود و به غير از اين، هيچ تجربه‌ي عملي در روزنامه‌نگاري و مديريت نداشت، يك دفعه آمد و به عنوان «مدير داخلي» معرفي شد.اين دوشيزه خانم، اعتقاد عجيبي به قاطعيت داشت، ولي به دليل جوان و بي‌تجربگي، تفاوت ميان «قاطعيت» و «قاتليت» را نمي‌دانست و خيال مي‌كرد براي زهرچشم گرفتن، بايد آدم‌ها را بكشد تا گربه‌ها بترسند!بدون اينكه چيزي بداند و يا پيشنهاد بهتر و اصولي‌تري داشته باشد، از همه چيز ايراد مي‌گرفت و چون انتخاب، ويرايش و نوشتن بيش‌تر مطالب بر عهده‌ي من بود، با من بيش‌تر از همه درگير مي‌شد و سر و صدا به راه مي‌انداخت و در ميان آن همه سر و صداي هر روزه، تنها تكيه كلامي كه هر روز بيش‌تر از ده بار تكرار مي‌كرد اين بود كه «چشم‌تان را خوب باز بكنيد و طرف خودتان را درست بشناسيد. من «ضدمرد» هستم و تلاش خواهم كرد آقايان را از اين‌جا فراري بدهم.»خانم «مدير داخلي» هر روز چندين و چند بار ادعا مي‌كرد كه خانم‌ها از هر لحاظ شايسته‌تر از آقايان هستند. براي اثبات ادعاهايش هم، هميشه نام‌هايي مانند «گردآفريد»، «پروين اعتصامي»، «ماري كوري» و اين‌ها را به ميان مي‌آورد و هميشه هم مي‌گفت كه مردها از زمان‌هاي پيش از تاريخ به زنان زور گفته و ستم كرده‌اند و حالا، ايشان مي‌خواهد انتقام‌هاي صدها هزار ساله را از كاركنان مرد روزنامه بگيرد!آقايان همكار، عاقل‌تر از آني بودند كه در مقابل اين سر و صداهاي بيهوده، واكنشي از خودشان نشان بدهند. آنان، با خونسردي تمام سرشان را پايين مي‌انداختند و كارهاي خودشان را انجام مي‌دادند ولي من، گاهي خسته و عصباني مي‌شدم و برايش قسم مي‌خوردم كه گردآفريد، پروين و مادام كوري را مي‌شناسم و نسبت به آن‌ها احترام, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،عالي‌ترين محقق تاريخ

  • فردي به دفتر روزنامه رفت‌وآمد مي‌كرد كه در سال‌هاي پيش از پيروزي انقلاب، خدمتگزار مدرسه‌ها بود.اين آدم ضمن كار، به تحصيل شبانه هم مي‌‌پرداخت و بعدها توانسته بود دوره‌ي راهنمايي را بخواند و مدرك «سيكل» بگيرد. در وسط‌هاي سال 58 بود كه اين شخص يك دفعه ريش گذاشت، اوركت پوشيد، تسبيح به دست گرفت و يك انقلابي دوآتشه شد. البته طرفداري‌اش از انقلاب به اين صورت بود كه گوش به صحبت‌هاي همكاران فرهنگي مي‌خواباند و هر جمله‌اي را كه به نظرش عجيب وغريب مي‌آمد يادداشت مي‌كرد و بعد با افزودن بافته‌هاي ذهني‌اش به آن‌ها، به ادارات گزارش مي‌نمود و...يك روز سر و كله همين شخص در دفتر روزنامه پديدار شد. از آن ريش و اوركت و يقه‌ي چركيني هيچ خبري نبود. ريش را «سه تيغه» اصلاح كرده، سبيل نسبتاً پرپشتي گذاشته و لباس‌هاي شيكي هم پوشيده بود.به اتاق مدير روزنامه رفت و حدود يك ساعت در آن‌جا بود، بعد از رفتن اين شخص، جناب مدير چند صفحه كاغذ را به دست من داد و گفت كه آقاي ... يك محقق بسيار ارزشمند در رشته‌هاي تاريخ و باستان‌شناسي است و در واقع «عالي‌ترين محقق» به شمار مي‌رود و اين مقاله‌ها را هم لطف فرموده كه ما و خوانندگان استفاده بكنيم. مقاله را خواندم. احتياج به ويرايش و اصلاح كلي داشت. علاوه بر غلط‌هاي ويرايشي و گرامري، پر از خيال‌بافي‌ها بود.بدون اينكه سندي و مدركي ارائه بكند، تازه اين ادعاها هم هيچ منطق و انسجامي نداشتند.مثلاً در جايي نشوته بود كه در ته دره سنگ‌هايي به چشم مي‌خورد كه احتمالاً متعلق به دوران اورارتوها بودند و يا شايد هم به دوران صفويه مربوط مي‌شدند! ظاهراً محقق عالي‌قدر نمي‌دانست كه «سنگ» در همه‌ي دره‌هاي جهان فراوان است و هيچ ربطي به تاريخ و تحقيقات در مورد آن ندارد و تنها سنگ‌هايي ارزش , ...ادامه مطلب

  • سس‌لر...، نه سس‌لر؟! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • صبح اوْلدو، هر طرف‌دن اوجالدي دوكان سسيخيردا چؤره‌ك آلان سسي، شلغم ساتان سسيگوپ- گوپ گورولدايير گئنه يوزلر بلندگوهر بير وانئت وئرير بئش- اوْن- ايرمي دوكان سسيائوده قادين ياتيب، سماوار ايشله‌مير هلهگلسه گون اوْرتا، قوْوزاناجاق استكان سسييوْخسول ائوينده عشق لال اوْلموش، سسي باتيبآنجاق سكوت دا يوْخ‌دور، اوجالميش يامان سسيگئت، بير قولاق ياتيرت خياوان لاردا آرخ‌لارايوْخ سو شيريلتي سي، گلير هردم سيچان سسيبير سئچگي وار قاباق دا، هله آلتي آي قاليرعرشه چاتيب شعار سسي، وعده، چاخان سسي«نفت دن ساواي» آدي ايله، اوْلوب صادر هر زاديمقالخير ياواش- ياواش بو ياماقلي تومان سسيبير جور عجيبه نعره‌لي خواننده‌لر گليبخوْش‌دور اوْلاردان انكرالاصوات، قابان سسي«شهريّه»- نين گله‌نده آدي، تيتره‌يه اوشاقآغلار، دئيه‌ر: «آنا! گئنه گلدي خوْخان سسي»ائولنمه‌يين گلير آدي، يوْخ تار- قاوال سؤزووام صحبتي وار اوْرتادا، هم هفتخوان سسي«آرش» قوْجالسادا، هله طبعي جوان قاليبسؤزده باهار تؤره‌لدير اوْ، وئرمز خزان سسي بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،محاسبه شاعر «نورچشمي» با تلويزيون باكو

  • جمهوري آذربايجان تازه به استقلال رسده بود. كشوري كه اكثريت مردم آن مسلمان و شيعي‌مذهب بودند و نيز با درصد بسيار بالايي از مردمان ايران، به خصوص شمال‌غرب كشور، زبان و فرهنگ مشترك داشت.طبيعي است كه در چنين شرايطي، رابطه‌ها و رفت‌وآمدها بسيار مي‌شود و اهالي فرهنگ، شعر، ادب و هنر، بيش‌تر به رفت‌وآمد و ارتباط فرهنگي و هنري مي‌پردازند. از قرار معلوم، تصميم گرفته شده بود عده‌اي از شاعران استان‌هاي شمال‌غرب كشورمان به جمهوري آذربايجان فرستاده شوند. اصولاً در چنين مواردي، بايد شاعراني از سبك‌ها و ژانرهاي مختلف اعزام بشوند و در ضمن، هر كدام از آنان در سبك و رشته‌ي مربوط به خود قوي‌ترين باشند تا بتوانند فرهنگ ما را بهتر معرفي كنند و افتخار بيافرينند.براي رسيدن به اين هدف، مسئولان فرهنگ كشور ما در سه استان ـ كه حال چهار استان شده ـ همه‌ي جوانب فرهنگي، ادبي و هنري را در نظر مي‌گرفتند، ولي متاسفانه چنين نكردند و شاعراني را انتخاب كردند كه بعضي‌هايشان از حد متوسط نيز بسيار پايين‌تر بودند و تنها امتيازشان اين بود كه در ميان تعدادي غزل و قصيده، چند تا نوحه هم سروده بودند. در ميان آنان شخصي از اهالي يكي از شهرستان‌هاي آذربايجان‌شرقي بود كه از قوم و خويش‌هاي مدير روزنامه‌مان به شمار مي‌رفت.اين شخص كشته‌ مرده‌ي مطرح شدن بود و به دليل بازنشستگي و داشتن اوقات فراغت زياد، اگر مي‌شنيد در آن سر دنيا قرار است چهار نفر شاعر جمع بشوند، به هر قيمتي و از هر طريقي كه شده خودش را به آن‌جا مي‌رساند تا از قافله عقب نماند. اين فرد از جمله كساني بود كه خودشان را «استاد» مي‌نامند تا ...!يكي از نورچشمي‌ها و مسافران اعزامي توسط ادارات، سازمان‌ها و نهادهاي فرهنگي آذربايجان‌شرقي هم همين شخص بود. يك روز كه براي ديدن , ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،كسي ما را تحويل نمي‌گيرد؟

  • شور و شوق عجيبي داشتم. كارهاي محول شده به من را كه بيش‌تر به درد پر كردن صفحه‌ها و جلوگيري از غلط‌هاي تايپي بود انجام مي‌دادم و در اوقات فراغت گاهگاهي در دفتر روزنامه و خانه، شعرهاي تركي آذربايجاني و فارسي ـ كه هنوز غزل‌هاي عاشقانه و به خيال خودم «عارفانه» بودند و كمي هم بار اجتماعي داشتند ـ مي‌سرودم و گاهي داستان‌هاي كوتاه و چيزهاي انتقادي مي‌نوشتم و به چاپ مي‌رساندم.در روزهايي كه نوشته يا سروده‌اي از من در روزنامه چاپ شده بود و فردا و پس‌فرداي آن روزها، در ابتداي «داش ماغازالار» در خيابان شريعتي جنوبي مي‌ايستادم و گاهي هم به دو ـ سه قهوه‌خانه‌ي فعال در آن كوچه مي‌رفتم و به دست و چهره‌ها و چشم‌هاي مردم نگاه مي‌كردم كه ببينم چند نفرشان روزنامه را خريده و خوانده‌اند و چه تعدادي از آن‌ها با نام من آشنا شده‌اند كه يك كمي بنده را تحويل بگيرند و احترام بكنند و ...!بي‌فايده بود. حتي دوستان قهوه‌خانه‌نشين خودم هم در اين مورد چيزي نمي‌گفتند، به اين دليل كه اصولاً اهل روزنامه‌خواني نبودند. خودم هم خجالت مي‌كشيدم كه روزنامه را ببرم و به آن‌ها نشان بدهم. آن وقت اتهام «نديدبديد» به ميان مي‌آمد كه آن هم...ولي بالاخره يك نفر پيدا شد كه بنده را به دوستان خودم معرفي بكند. يكي از قوم و خويش‌هاي اين آدم در روزنامه كار مي‌كرد. اين شخص خيال رفتن به اروپا و پناهندگي در يكي از كشورهاي آن‌جا را داشت و به همين دليل، مي‌خواست خودش را اهل قلم جا بزند كه بيش‌تر و زودتر تحويل بگيرند. به همين دليل، دو ـ سه مورد از شعرهاي «نبي خزري» ـ شاعر اهل جمهوري آذربايجان ـ را به فارسي ترجمه كرده و توسط همان قوم و خويش،‌ به چاپ رسانده بود.روزي كه يكي از ترجمه‌هاي اين شخص چاپ شده بود، روزنامه را به قهوه‌خانه آورد و ضم, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،هول هليم و افتادن در ديگ ...؟

  • من، براي چندين سال، تعريف‌هاي زيادي در مورد آن روزنامه شنيده بودم. به خصوص كه بعضي از كساني كه روزنامه را زياد تعريف مي‌كردند از بهترين روشن‌فكران تبريزي و چند نفرشان هم از دوستان نزديك خودم بودند كه به آنان اعتماد داشتم.ولي مثل اينكه اين بار از هول هليم، توي ديگ افتاده بودم. براي اينكه مدير اصلي روزنامه از جهان خاكي رخت سفر بربسته بود و يك فرد ديگر آن را اداره مي‌كرد. شخصي كه علي‌رغم رابطه‌ي نزديك خوني و خويشي، از نظر اخلاق، رفتار و مديريت هيچ شباهتي به مدير پيشين نداشت.پشيمان بودم و مي‌خواستم دنبال شغل ديگري بگردم. اما بعضي از دوستان گفتند كه بهتر است بمانم و تلاشم بر اين باشد كه تا جايي كه مي‌توانم تأثير بگذارم.البته يكي ـ دو نفر شخصيت‌هاي فرهنگي و ادبي بسيار خوب و مقبول در آن‌جا حضور داشتند، ولي كم‌تر مي‌توانستند اثرگذار باشند، زيرا كه مديريت روزنامه آشكارا مي‌گفت كه نشريه را براي چاپ آگهي‌هاي نان و آب‌دار منتشر مي‌كند و بعضي «چرت و پرت‌ها» را هم چاپ مي‌كند كه صفحات روزنامه خالي نمانند. صدالبته كه منظور ايشان از «چرت و پرت» هر گونه نوشته و شعر و مطلب به غير از آگهي بود.همين كه تعداد افراد مورد قبول يكي ـ دو نفر بيش‌تر نبود، موجب اميد باختن من مي‌شد. ولي تصميم گرفتم بمانم و تا جايي كه توانايي دارم، كمك فكري و كاري اين اشخاص باشم. از يك طرف هم واقعاً از كارهاي دستي خسته شده بودم و در ضمن، حساب بچه‌هايم را مي‌كردم و به صلاح مي‌ديدم كه آنان به شكم‌هاي نيمه‌گرسنه و رخت و لباس فقيرانه، لااقل اين امتياز را داشته باشند كه زماني كه در مورد شغل پدرشان سؤال مي‌شود، اصطلاح دهان‌پركن «روزنامه‌نگار» را به زبان بياورند. چون مي‌دانستم كه روزنامه‌نگاري در جامعه‌ي ما، از شغل‌هايي است كه به, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها