شهر را ول بكنيم.
«در فرو دست انگار» اتوبوسِ واحد مى آيد.
يا كه ده لاستيك را، با هم آتش زده اند.
هر چه هست،
دودِ غليظى برپاست!
شهر را ول بكينم،
«شايد اين آب»كه در لوله كمى هست روان
توىِ يك خانه ىِ ويلايى در آن سرِ شهر،
پُر كند داخلِ استخرى را،
يا بشويد تنِ يك بنزِ مدل بالا را!
يك زنِ چادرى
آمد تهِ صف،
همرهِ لشكرى از كور و كچل، ريز و درشت،
شايد اينها، همگى، بچه هايش هستند،
صفِ نان چند برابر شده است!
چه شلوغ است اين شهر،
چه پُر از داد و فغان، نعره ىِ بوق است اين شهر!
«مردمِ بالا دست»، چه زرنگاند و بلا
روستاشان همه خلوت، همه بى دود.
«من نديدم دهشان»
«بى گمان» يك نفر نيست در آن،
همگى، كوچ كردند به شهر!
«بى گمان، در دهِ بالا دست» خانه ىِ خالى هست
«مردمش مى دانند» كه «كوپن» مى سوزد،
بى گمان مى دانند، كه «بُن» سوخته چيزِ خوبى ست!
توىِ سيگارِ قاچاق، چه درآمدها هست!
«اهلِ ده با خبرند»
كه در اين شهر مديرِ يك «آژانسِ مسكن»
گاو صندوقِ بزرگ و پُر پولى دارد،
... كه در اين شهر، خريدارِ دومن «نان خشك»
قدرِ ده مردِ ليسانسيّه درآمد دارد،
پول چيز خوبى ست، «اهلُ ده باخبرند»!
«چه دهى بايد باشد»
«كوچه باغش پُرِ موسيقى باد!»
مردمانش همه در حاشيه هاى شهرند،
خانه هاشان - در ده - خالى ست!
فرصتُ خوبى شد،
پس بيا ما به همان ده برويم،
شهر را ول بكينم!
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 206 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 3:18