عاشقِ غير خودى! حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ

دلبرا! در آتشِ عشقِ تو، سوزانم هنوز

روز و شب در حسرتِ رويت پريشانم هنوز

واشرِ صبرِ من از دست غمت شل گشته است

قطره قطره مى‏چكد اشكم به دامانم هنوز

مثلِ آن كس كه رياست مى‏كند هر جا كه رفت

درد عشقِ تو مسّلط هست بر جانم هنوز

توىِ دانشگاه آزادم من از يك ترم پيش

با چنين شهريّه، در تن مانده تنبانم هنوز

مدرك ديپلم به دستم هست و خدمت كرده‏ام

باز در گز كردنِ كوى و خيابانم هنوز

خواستگارت هستم‏از ده سالِ پيش، اى نازنين!

ليك از خشم پدر جانت هراسانم هنوز

سرورانم صحبت از «عقدِ موقّت» مى‏كنند

بنده هم اين راهِ حل را خوب مى‏دانم هنوز

من كه مى‏ميرم براى يك چنين عقدى، عزيز!

ليك - بدبختانه - خود محتاج يك نانم هنوز

نازنينا! عشقِ رويت، چون جناحِ انحصار

هر زمان گويد كه مخلص طفلِ نادانم هنوز

هيچ حقّى نيست قايل بر من او در زندگى

در نگاهش بنده فردى نيمه انسانم هنوز

چون نظارت‏هاىِ باباىِ تو استصوابى است

بنده از اخذ صلاحيّت در حرمانم هنوز

با تو هستم نامزد از چند دوره قبل از اين

ليك از وصلِ رُخت محروم مى‏مانم هنوز

«آرش» دلخسته‏ام، يك عاشق «غير خودى»

سال‏ها رفت و اسيرِ دردِ هجرانم هنوز

گويا فقط من خورده‏ام!

كس نمى‏گويد فلانى غاز بريان مى‏خورد

تازه از آن غاز، تنها سينه و ران مى‏خورد

يا فلان آدم كه خود در كار و كوشش تنبل است

حاصل كار تو و ما را شتابان مى‏خورد

كس نمى‏گويد كه يارو ديپلم مردودى است

ليك خيلى بيشتر از اوستادان مى‏خورد

يا جوانى نوزده ساله بدون تجربه

شد معاون حال «بُر» توى وزيران مى‏خورد

كس نمى‏گويد «روابط» بر «ضوابط» ارجح است

هركه پارتى داشت، در دنيا چه آسان مى‏خورد

يامديرى‏كه»موبايلى» است‏و»پروازى»،چه‏سان

غوطه در دريايى از پول فراوان مى‏خورد

كس نمى‏گويد كه يارو هست در سى جا رئيس

هم حقوق و حقّ مأموريت از آن مى‏خورد

يا يكى هم مى‏خورد از توبره، هم از آخور

هم دلار و هم ين و يورو و تومان مى‏خورد

كس نمى‏گويد رياكارى به تسبيح و به ريش

با تظاهر، حقِّ كلِّ اهل ايمان مى‏خورد

يا فلان مسؤول)!( با تبليغ ساده زيستى

در سوئد ناهار و عصرانه در آلمان مى‏خورد

كس نمى‏گويد كه با زور و زر و تزوير خود

يك كسى دار و ندار اهل ايران مى‏خورد

يا دهان را باز كرده يك نفر چون اژدها

از ارس تا ساحل درياى عمّان مى‏خورد

يا هزار و چند صد تومان فلان صاحب‏نفوذ

از فروش عمدىِ هر كيسه سيمان مى‏خورد

ليك گويد هركسى «آرش» سر ميز غذا

نيم قاچى از پنير و نصفه‏اى نان مى‏خورد

به مناسبت يكصدمين سال تأسيس شهرداري در تبريز

شهر تبريز است و

«شهر تبريز است و جان قربانِ جانان مي‌كند

سُرمه‌يِ چشم از غبارِ پاي مهمان مي‌كند»

«شهريار» اين بيت را خوش گفته، اما شهر ما

هم به «جانان»، هم به «مهمان» دود احسان مي‌كند

چون هوا از دود و گرد و خاك بس آلود است

خاطرِ جانان و مهمان را پريشان مي‌كند

بود «شهر اوّلين‌ها» يك زمان تبريز ما

حال از آخر شده اوّل، چه جبران مي‌كند؟!

روزگاري نامِ اينجا بود «شهر باغ‌ها»

حال خود را شهر ميل‌گرد و سيمان مي‌كند

چند ميليون موشِ چاق و چلّه در «ميدان چايي»

سالِ «حوت» و غيره را هم سالِ «سيچقان» مي‌كند

چون زبانِ خوبِ سيما و صدا «فاعركي» است

اين «لسان» ببينندگان را سخت حيران مي‌كند

قطع و وصلِ برقِ ما، هر روز چندين مورد است

در حقيقت، برق، كار بندِ تنبان مي‌كند

شهرِ تبريز است، شهرِ چاله‌هاي بي‌شمار

چاله‌‌هايي كه «تريلي» را هراسان مي‌كند

برف مي‌بارد در آن تا آخر اردي‌بهشت

هرچه گردشگر به شهر آيد، پشيمان مي‌كند

كارِ ساختِ «مترو» همچون لاك‌پشتي بي‌شتاب

با درنگ و حوصله، خوابِ فراوان مي‌كند

«سازمان پارك‌ها» هر جا درختي قطع كرد

يك كمي گل يا چمن آنجا نمايان مي‌كند

چون فلان مسئول، خيلي عاشقِ نوسازي است!

هرچه آثار قديمي ديد، ويران مي‌كند

زيرِ «گؤي مسجد» تو گويي مي‌زند چاه عميق

«ارك» را محكوم بر تبعيد و زندان مي‌كند

بس كه فعال است در تبريز ما «شوراي شهر»

هفته‌اي يك شهردار تازه اعلان مي‌كند

شهرداري در خياباني اگر يك چاه كند

زود با احداث تلّ و تپّه جبران مي‌كند

ساعتش بالاي برج و كارمندش در اتاق

سخت در خوابند، اينها را كه ميزان مي‌كند؟!

آفرين بر شهردارِ كاردانِ شهر ما

دردهاي شهر را با «وعده» درمان مي‌كند

با سخاوت مي‌دهد هر روز يك ميليون شعار

با سخنراني، هزاران مشكل، آسان مي‌كند

شُكر حق را، شهرداري عاقبت صدساله شد

ليك، با اين پيري‌اش، كارِ صغيران مي‌كند

زادروزش چون كه نزديك است، كيكي مي‌خرد

رويِ آن، صد شمعِ رنگي را فروزان مي‌كند

تويِ جشن، از مردم اين شهر مي‌گيرد كادو

چون گرفت اسباب‌بازي، چهره خندان مي‌كند

يك كمي مي‌رقصد و يك ذرّه مي‌خواند سرود

كارِ طاووس و شباهنگِ غزلخوان مي‌كند

تاكنون گر شهروندان را بسي رقصانده است

حال، تويِ كارهايش گربه رقصان مي‌كند

شاعر مداح را هم، لوح و سكّه مي‌دهند

او هم، از روي صداقت(!) وصف جانان مي‌كند

طنزپردازي چو «آرش» نيست دعوت، چون كه او

عُمر صرفِ انتقاد و هرز و هذيان مي‌كند!

 

شعر ملمع تكجه من دگيلديم! شعر طنز حمید آرش آزاد

يقين دوْلوب گيجيگه، اولدورور مني آرواد

«اگر ز كويِ تو بويي به من رساند باد»

ائشيتسم ايجاد اولوب اشتغال، بير ايش تاپيلير

«به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد»

وكيل داداش! سئچيليب، تهرانا گئده ن گون دن

«نه ياد مي كني از ما، نه مي روي از ياد»

بير عوم درس اوخويوب، من ليسانس آلان ايل دن

«دگر جهان در شادي به روي من نگشاد»

سولار كسيلدي/ باشين چون يويولمادي نئچه آي

«هواي زلفِ توام عمر مي دهد بر باد»

اولوبدو ديزدن اوجا مانتوو، آي يار! ايستيرسن

«غباري از من خاكي به دامنت مرساد؟!»

اولوب مقام صاحيبي، بلكه دگدي بير درده

«ز دوست دست نداريم، هر چه بادا، باد!»

نه بير هامار يولوموز وار، نه ساغ ماشين، بيلمم

«كه جان ز محنت شيرين كجا برد فرهاد؟!»

ات آلماغا، نه تك «آرش» فروخت يورغان را!

«ز دست عشق تو، حافظ نمي برد جان را»

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

گؤرسن كي ائديبلر قطع برقي، گازي، هم سويي

«مي خواه و گل افشان كن، از دهر چه مي‌جويي؟»

تبريزده فضايِ سبز، اوچ- دؤرد اوْت- علف اوْلموش

«اين گفت سحرگه گل، بلبل! تو چه مي‌گويي؟»

ياي گلدي، داها پاركا بيردامجي سو وئرمزله

«اي شاخِ گلِ رعنا! از بهرِ كه مي‌رويي؟!»

قدّين ياريم آرشين‌دير، آل بيرجوت اوجا باشماق

«تا سرو بياموزد از قدِّ تو دلجويي»!

هشتاد ياشينا گيرميش، دلبرده جمال يوْخ‌دور

«خوش بودي اگر بودي بويي‌ش ز خوش‌خويي»

لامپ اوْلمادين، آي دلبر! بير ذرّه اقلاً سن

«طرفِ هنري بربند از شمعِ نكورويي»

بئش گون اله دوْو دوشدو، بير يئرده رئيس اوْلدون

«درياب و بنه گنجي از مايه‌ي نيكويي»!

چون اؤلكه‌ده ايش يوْخ‌دور، مشغول‌دو بئكارليقدان

«بلبل به نواسازي، حافظ به دعاگويي»

«هر مرغ به دستاني در گلشن تو آيند»

«آرش»! چوْخالير مهمان، تئز قاچ، ائوه آل چاي- قند!

لاپ من دئيه‌ن دير...!== شعر طنز حمید آرش آزاد

باخاندا دلبريمه، كؤرپه بير مارال‌دير لاپ

اوْ شهلا گؤزلرايله، خوْش باخار غزال‌دير لاپ 

اوْنو، تك آيليق آلان گون زيارت ائيله‌يه‌رم

اوْروج توتانلارين آختارديغي هلال‌دير لاپ 

هر آي‌دا، تكجه اوْ بير گون‌ده خوْش باخار اوزومه

اوْگون‌كي كئچدي، ايشي دعوا، قال ماقال‌دير لاپ 

يارين يانيندا، منيم صفره يئنميش اعتباريم

نه اعتبار دئييم؟ اوزدن ايراق، ريال‌دير لاپ 

دئديم‌كي، پاك ياشاييم، اوْلماييم فيريلداقچي

بو پاك‌ليق عؤمر بوْيو، بوْينوما وبال‌دير لاپ 

دوشوندوم علم- ادب، انساني ائده‌ر خوشبخت

حاييف‌كي، قانماديم اصلاً بو خام خيال‌دير لاپ 

زمانه ميزده بيري باش قوْشارسا وجدانينا

اوْنون ترقّي‌سي، گون گؤرمه‌سي محال‌دير لاپ 

بو اؤلكه‌ده، اوْ كسين‌كي آزاوْلدو پول- پاراسي

هُنرده، فنّ‌ده رستم‌ده اوْلسا، زال‌دير لاپ 

اوْ كس‌كي دلاّل اوْلوب، مخلوقون جيبين سوْيدو

بوجور زمان‌دا، بئله يئرده ايده آل‌دير لاپ 

سالين بير آزجا اوزه‌رليك‌كي، دگمه‌سين گؤز- مؤز

باخين  بو موفته‌خورون قارنينا، خارال‌دير لاپ 

سحر گئدير سوْلا، آخشام دؤنوب، اوْلور ساغچي

دوْداقدا زورنا‌دير، آلسان اله، قاوال‌دير لاپ 

بو تولكو، دايمي قورد تك دومانليق آختاريري

اوْلاندا اوْرتا شولوق، سئوديگي مجال‌دير لاپ 

بيرآزدا انتقاد ائتسه‌م، ياخار منه بهتان

دئيه‌ر: «لاييك، سكولار، هم‌ده ليبرال‌دير  لاپ» 

گئنه چيخيب جيزيغيندان آياق‌لارين، «آرش»

ديلين بيرآزدا اوزانسا، قانين حلال‌دير لاپ

 

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : عاشقِ, نویسنده : arashazad بازدید : 175 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 15:06