من، براي چندين سال، تعريفهاي زيادي در مورد آن روزنامه شنيده بودم. به خصوص كه بعضي از كساني كه روزنامه را زياد تعريف ميكردند از بهترين روشنفكران تبريزي و چند نفرشان هم از دوستان نزديك خودم بودند كه به آنان اعتماد داشتم.ولي مثل اينكه اين بار از هول هليم، توي ديگ افتاده بودم. براي اينكه مدير اصلي روزنامه از جهان خاكي رخت سفر بربسته بود و يك فرد ديگر آن را اداره ميكرد. شخصي كه عليرغم رابطهي نزديك خوني و خويشي، از نظر اخلاق، رفتار و مديريت هيچ شباهتي به مدير پيشين نداشت.پشيمان بودم و ميخواستم دنبال شغل ديگري بگردم. اما بعضي از دوستان گفتند كه بهتر است بمانم و تلاشم بر اين باشد كه تا جايي كه ميتوانم تأثير بگذارم.البته يكي ـ دو نفر شخصيتهاي فرهنگي و ادبي بسيار خوب و مقبول در آنجا حضور داشتند، ولي كمتر ميتوانستند اثرگذار باشند، زيرا كه مديريت روزنامه آشكارا ميگفت كه نشريه را براي چاپ آگهيهاي نان و آبدار منتشر ميكند و بعضي «چرت و پرتها» را هم چاپ ميكند كه صفحات روزنامه خالي نمانند. صدالبته كه منظور ايشان از «چرت و پرت» هر گونه نوشته و شعر و مطلب به غير از آگهي بود.همين كه تعداد افراد مورد قبول يكي ـ دو نفر بيشتر نبود، موجب اميد باختن من ميشد. ولي تصميم گرفتم بمانم و تا جايي كه توانايي دارم، كمك فكري و كاري اين اشخاص باشم. از يك طرف هم واقعاً از كارهاي دستي خسته شده بودم و در ضمن، حساب بچههايم را ميكردم و به صلاح ميديدم كه آنان به شكمهاي نيمهگرسنه و رخت و لباس فقيرانه، لااقل اين امتياز را داشته باشند كه زماني كه در مورد شغل پدرشان سؤال ميشود، اصطلاح دهانپركن «روزنامهنگار» را به زبان بياورند. چون ميدانستم كه روزنامهنگاري در جامعهي ما، از شغلهايي است كه به, ...ادامه مطلب