شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «كنكور» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

خاطرات حمید آرش آزاد،باز يك كنكور ديگر ...

  • نمي‌خواستم تا سي سال به شغل آموزگاري در دبستان ادامه بدهم. درآمد معلمان اين مقطع تحصيلي خيلي كم بود. در صورت آموزگار ماندن، مجبور بودم بيش‌تر از پنج سال در روستاها تدريس كنم و بعد به سراسكند بيايم و بعد از آن هم معلوم نبود كي بتوانم به تبريز منتقل بشوم. مهم‌تر از اين‌ها، حساب مي‌كردم و مي‌ديدم كه در آرزوي خودم در مورد تبديل شدن به «معلم روستاهاي آذربايجان» ناكام مانده‌ام و نتوانسته‌ام در ذهن و فكر بچه‌ها تأثير بگذارم و «صمد بهرنگي» بشوم. پيش خودم فكر مي‌كردم كه شايد بچه‌هاي مناطقي مانند ممقان، آذرشهر و...، از استعدادهاي خاصي برخوردار بوده‌اند. به هر حال، فكر مي‌كردم در دبيرستان بهتر خواهم توانست اداي «صمد» و دوستان او را دربياورم!به زمان نام‌نويسي براي شركت در كنكور نزديك مي‌شديم. فرصت مطالعه نداشتم. در ضمن، به خودم هم مغرور بودم و به روحيه‌ي «مشدي» و «كوره‌باشي اوشاغي»ام برمي‌خورد كه تست بخوانم و در كنكور شركت بكنم. برايم افت داشت!به همين دليل، به برادرم زنگ زدم و گفتم كه مدارك لازم را از طرف من جمع‌آوري و امضا بكند و رشته‌ي مورد علاقه‌ام را هم «علوم اجتماعي» بزند و به دانشگاه بفرستد. آن اندازه به خودم اعتماد داشتم كه به جاي 10 رشته، سفارش كردم تنها يك رشته را بزنند.يك روز مانده به روز برگزاري كنكور، با اتوبوس «شب‌رو» به تبريز آمدم و كنكور دادم. در جلسه، بعضي از استادهاي ناظر، من را مي‌شناختند و به همكاران ديگرشان نشان مي‌دادند. شايد به ياد مي‌آوردند كه من، به نوعي از دانشگاه تبريز اخراج شده بودم. شايد هم خاطره‌ي بدي از من داشتند و تعريف مي‌كردند كه هميشه نظم كلاس‌ها را به هم زده و با شوخي‌هاي نابه‌جا، بعضي‌هايشان را اذيت كرده‌ام. بلكه هم در اين مورد صحبت مي‌كردند كه اين باب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها