شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «دادن» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

خاطرات حمید آرش آزاد،فراري دادن صاحبان سرمايه‌ها از تبريز

  • چهار برادر بودند و يك كارگاه نسبتاً بزرگ قالي‌بافي در تبريز داشتند. زماني كه بازار قالي رونق خوبي يافت، اين‌ها فعاليت بيش‌تري كردند. كارخانه بزرگ‌تر شد و قالي‌هاي معمولي بي‌كيفيت، جاي خود را به قالي‌هاي اعلا، با تار و پود ابريشمي دادند كه البته مساحت قالي‌ها هم هر روز بزرگ‌تر و بيش‌تر مي‌شد.آدم‌هاي باانصافي بودند. برادر بزرگ‌ترشان، فهميده‌تر و باانصاف‌تر از بقيه بود و به كارگرها خوب مي‌رسيد. زماني كه چند تخته قالي به تهران مي‌برد و به قيمت بالاتري مي‌فروخت، حتي دلش نمي‌آمد دو روز هم صبر بكند و بعد از برگشتن به تبريز،‌ دستمزدها را بالاتر ببرد. درست در روز فروش خوب، به برادر كوچك‌ترش زنگ مي‌زد و سفارش مي‌كرد كه دستمزدها را افزايش بدهد.عاشق ترقي و خوشبختي كارگران خودشان بودند. اگر مي‌ديدند در كلاس‌هاي شبانه‌ي مدرسه يا دانشگاه درس مي‌خواند، ترتيبي مي‌دادند كه او بتواند هر روز بيش‌تر از يك ساعت زودتر مرخص بشود كه بتواند سر كلاس حاضر بشود.خوب به ياد دارم كه يكي از كارگرانش بعد از گرفتن ديپلم رياضي، مي‌خواست به عنوان افسر نيروي هوايي استخدام بشود، اما به دليل صافي كف پا، او را قبول نمي‌كردند. اين كارگر به حاجي ـ برادر بزرگ‌تر ـ زنگ مي‌زند و حاجي كه آشناهاي زيادي در همه جا داشت، مي‌رود و ترتيبي مي‌دهد كه عيب اين كارگر سابق خودش را ناديده مي‌گيرند و استخدامش مي‌كنند.البته كارگرها هم انسان‌هاي خوب و قدردان بودند. يك بار، بخاري بزرگ گازوئيلي تركيد و آتش به اطراف سرايت كرد. اگر كارگرها دخالت نمي‌كردند، همه‌ي سرمايه‌ي اين «ارباب» تبديل به دود و خاكستر مي‌شد. اما كارگرها حتي پالتو و كت خودشان را هم روي آتش انداختند و با استفاده از خاك و لباس‌ها و غيره، آتش را خاموش كردند كه البته حاجي هم د, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها