«همه مىپرسند»: «چيست در زمزمهىِ مبهم آب؟» چيست در داخلِ يخچالِ تُهى؟ چيست در سيمِ كجِ داخلِ لامپِ خاموش؟ چيست در برفكِ تكرارىِ اين ده اينچى؟ چيست در گوشىِ تلفن آخر؟ چيست در غيره و ذالك، اخوى؟ «كه تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مىنگرى؟» ××× من به آن آب نمىانديشم كه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّام مىچكد هى شب و روز! من به يخچال نمىانديشم كه نه در آن مُرغىست و نه گوشت و ماهى، نه در آن ميوه و سبزى و نه كوفتِ كارى! من به آن لامپ ندارم كارى، چون خودش - جُز دو، سه ساعت در روز - دايماً خاموش است. من نه اهلِ فيلمام، و نه اصلاً سريال، چون همه تكرارىست. تلفن نيز مهم نيست برايم هرگز چون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر، تا دمِ بوق سگ، گوشىاش دستِ خانم مىباشد! ××× نه به آب، نه به لامپ و يخچال، نه به تلفن، و نه حتّى سيما، «من به اين جمله نمىانديشم» «به تو مىانديشم» اى زنِ بدبختم! كه پس از پرداخت اين همه پول بابتِ آب و برق، بابتِ تلفن دور و نزديك، و اجارهىِ خانه، به تو آيا چيزى خواهد ماند؟! «تو بمان با من، تنها تو بمان» اين همه قبض كه آمد اين ماه مبلغاش را «تو بخوان» از حقوقم، تنها پولِ سماقى باقىست، آخرين ذّرهىِ آن را تو بمك! بخوانید, ...ادامه مطلب
«همه ميپرسند»:«چيست در زمزمهي مبهم آب؟»چيست در داخلِ يخچالِ تُهي؟چيست در سيمِ كج داخلِ لامپِ خاموش؟چيست در برفكِ تكراريِ اين دهاينچي؟چيست در گوشيِ تلفن آخر؟چيست در غيره و ذالك، اخوي؟«كه تو چندين ساعت،مات و مبهوت به آن مينگري؟»***من به آب نميانديشمكه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّامميچكد هي شب و روز!من به يخچال نميانديشمكه نه در آن مُرغيستو نه گوشت و ماهي،نه در آن ميوه و سبزيو نه كوفتِ كاري!من به آن لامپ ندارم كاري،چون خودش- جُز دو، سه ساعت در روز-دايماً خاموش است.من نه اهلِ فيلمام، و نه اصلاً سريال،چون همه تكراريست.تلفن نيز مهم نيست برايم هرگزچون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر،تا دمِ بوق سگ،گوشياش دستِ خانم ميباشد!***نه به آب،نه به لامپ و يخچال،نه به تلفن، و نه حتّي سيما،«من به اين جمله نميانديشم»«به تو ميانديشم»اي زنِ بدبختم!كه پس از پرداخت اين همه پولبابتِ آب و برق،بابتِ تلفن دور و نزديك،و اجارهيِ خانه،به تو آيا چيزي خواهد ماند؟!«تو بمان با من، تنها تو بمان»اين همه قبض كه آمد اين ماهمبلغاش را «تو بخوان»از حقوقم، تنها پولِ سماقي باقيست،آخرين ذرّهيِ آن را تو بمك! بخوانید, ...ادامه مطلب
«همه مىپرسند»: «چيست در زمزمهىِ مبهم آب؟» چيست در داخلِ يخچالِ تُهى؟ چيست در سيمِ كجِ داخلِ لامپِ خاموش؟ چيست در برفكِ تكرارىِ اين ده اينچى؟ چيست در گوشىِ تلفن آخر؟ چيست در غيره و ذالك، اخوى؟ «كه تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مىنگرى؟» ××× من به آن آب نمىانديشم كه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّام مىچكد هى شب و روز! من به يخچال نمىانديشم كه نه در آن مُرغىست و نه گوشت و ماهى، نه در آن ميوه و سبزى و نه كوفتِ كارى! من به آن لامپ ندارم كارى، چون خودش - جُز دو، سه ساعت در روز - دايماً خاموش است. من نه اهلِ فيلمام، و نه اصلاً سريال، چون همه تكرارىست. تلفن نيز مهم نيست برايم هرگز چون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر، تا دمِ بوق سگ، گوشىاش دستِ خانم م, ...ادامه مطلب