شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «بمان» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

از روى دست فريدون مشيرى تو بمان و تو بمك! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • «همه مى‏پرسند»: «چيست در زمزمه‏ىِ مبهم آب؟» چيست در داخلِ يخچالِ تُهى؟ چيست در سيمِ كجِ داخلِ لامپِ خاموش؟ چيست در برفكِ تكرارىِ اين ده اينچى؟ چيست در گوشىِ تلفن آخر؟ چيست در غيره و ذالك، اخوى؟ «كه تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مى‏نگرى؟» ××× من به آن آب نمى‏انديشم كه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّام مى‏چكد هى شب و روز! من به يخچال نمى‏انديشم كه نه در آن مُرغى‏ست و نه گوشت و ماهى، نه در آن ميوه و سبزى و نه كوفتِ كارى! من به آن لامپ ندارم كارى، چون خودش - جُز دو، سه ساعت در روز - دايماً خاموش است. من نه اهلِ فيلم‏ام، و نه اصلاً سريال، چون همه تكرارى‏ست. تلفن نيز مهم نيست برايم هرگز چون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر، تا دمِ بوق سگ، گوشى‏اش دستِ خانم مى‏باشد! ××× نه به آب، نه به لامپ و يخچال، نه به تلفن، و نه حتّى سيما، «من به اين جمله نمى‏انديشم» «به تو مى‏انديشم» اى زنِ بدبختم! كه پس از پرداخت اين همه پول بابتِ آب و برق، بابتِ تلفن دور و نزديك، و اجاره‏ىِ خانه، به تو آيا چيزى خواهد ماند؟! «تو بمان با من، تنها تو بمان» اين همه قبض كه آمد اين ماه مبلغ‏اش را «تو بخوان» از حقوقم، تنها پولِ سماقى باقى‏ست، آخرين ذّره‏ىِ آن را تو بمك! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو بمان و تو بمك! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • «همه مي‌پرسند»:«چيست در زمزمه‌ي مبهم آب؟»چيست در داخلِ يخچالِ تُهي؟چيست در سيمِ كج داخلِ لامپِ خاموش؟چيست در برفكِ تكراريِ اين ده‌اينچي؟چيست در گوشيِ تلفن آخر؟چيست در غيره و ذالك، اخوي؟«كه تو چندين ساعت،مات و مبهوت به آن مي‌نگري؟»***من به آب نمي‌انديشمكه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّاممي‌چكد هي شب و روز!من به يخچال نمي‌انديشمكه نه در آن مُرغي‌ستو نه گوشت و ماهي،نه در آن ميوه و سبزيو نه كوفتِ كاري!من به آن لامپ ندارم كاري،چون خودش- جُز دو، سه ساعت در روز-دايماً خاموش است.من نه اهلِ فيلم‌ام، و نه اصلاً سريال،چون همه تكراري‌ست.تلفن نيز مهم نيست برايم هرگزچون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر،تا دمِ بوق سگ،گوشي‌اش دستِ خانم مي‌باشد!***نه به آب،نه به لامپ و يخچال،نه به تلفن، و نه حتّي سيما،«من به اين جمله نمي‌انديشم»«به تو مي‌انديشم»اي زنِ بدبختم!كه پس از پرداخت اين همه پولبابتِ آب و برق،بابتِ تلفن دور و نزديك،و اجاره‌يِ خانه،به تو آيا چيزي خواهد ماند؟!«تو بمان با من، تنها تو بمان»اين همه قبض كه آمد اين ماهمبلغ‌اش را «تو بخوان»از حقوقم، تنها پولِ سماقي باقي‌ست،آخرين ذرّه‌يِ آن را تو بمك!   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از روى دست فريدون مشيرى تو بمان و تو بمك! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • «همه مى‏پرسند»:  «چيست در زمزمه‏ىِ مبهم آب؟»  چيست در داخلِ يخچالِ تُهى؟  چيست در سيمِ كجِ داخلِ لامپِ خاموش؟  چيست در برفكِ تكرارىِ اين ده اينچى؟  چيست در گوشىِ تلفن آخر؟  چيست در غيره و ذالك، اخوى؟  «كه تو چندين ساعت،  مات و مبهوت به آن مى‏نگرى؟»                    ×××  من به آن آب نمى‏انديشم  كه پس از شُل شدنِ واشرِ شيرِ حمّام  مى‏چكد هى شب و روز!  من به يخچال نمى‏انديشم  كه نه در آن مُرغى‏ست  و نه گوشت و ماهى،  نه در آن ميوه و سبزى  و نه كوفتِ كارى!  من به آن لامپ ندارم كارى،  چون خودش - جُز دو، سه ساعت در روز -  دايماً خاموش است.  من نه اهلِ فيلم‏ام، و نه اصلاً سريال،  چون همه تكرارى‏ست.  تلفن نيز مهم نيست برايم هرگز  چون كه از وقتِ خروسخوانِ سحر،  تا دمِ بوق سگ،  گوشى‏اش دستِ خانم م, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها