شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «روىِ» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

از روىِ دستِ سهراب سپهرى وعده ‏هايم كجاست؟! شعر طنز حمیدآرش آزاد

  • «كفش هايم كو؟» «بايد امشب بروم» به هواپيما بايد برسم. من به اقليمِ چاخانات سفر خواهم كرد، به گلستانِ شعاراتِ قشنگ، مرغزارِ وعده، باغِ حرف، من به اين جمله گذر خواهم كرد. وعده هايى، همه خرمن خرمن، حرف‏هايى، همه دامن دامن خواهم چيد، كدخدا را كه - صد البتّه - خودم خواهم ديد! من چهل بارِ شتر وعده، چند طيّاره پر از حرفِ مفت، كاميون‏ها، همه سرشارِ شعار، خواهم آورد به آن شهر و ديار! من هزاران تراكت، صد هزاران پوستر، همگى رنگى و زيبا و قشنگ، خوشگل و ديدنى و خوب، چنان «شهر فرنگ» بر سرِ مردمِ خود كمپرسى خواهم كرد! من سخنرانىِ غرّا همه جا خواهم كرد در سخنرانىِ خود، فيل هوا خواهم كرد، اصلاً هنگامه به پا خواهم كرد! همه جا خواهم گفت: هاى...، مردم! بشتابيد كه ارزان كردم، باغت آباد، داداش! من خودم بانىِ آزادى فكر و قلم‏ام، من خودم طالبِ ارزانى كشك و كلم‏ام. چاره‏ىِ دردِ شما پيشِ من است. ازدواج، آزادى، اشتغال و غيره، صد رقم تسهيلات، وامِ دانشجويى، كارِ كم زحمت در اندونزى، خانه‏ىِ خالى در تانزانيا، چند ويزا و گرين كارت و فلان از كانادا، ديدنِ گاوِ نر و اشكنه در اسپانيا، همه در دستِ من است، لاىِ سبّابه و اين شستِ من است پس به من رأىِ فراوان بدهيد! ××× «كفش هايم كو؟» «بايد امشب بروم»! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از روىِ دستِ فريدون مشيرى تو برمى‏گردى، امّا...؟! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • تو روزى باز خواهى گشت و در اينجا، حسابى گريه خواهى كرد. خيالت مى‏رسد حالا زرنگى كردى و رفتى؟! زن و فرزند را اينجا رها كردى، - به قولِ بعضى از ماها - «فرارِ مغزها» كردى؟! ××× تو در تايلند يا هر جاىِ شرقِ دور، تو در يونان و اسكاتلند، تو در مكزيك يا ايسلند، ژاپن، اسپانيا، قبرس، نيوزيلند، مراكش، مصر، ليبى، زيمباوه، سودان، بوليوى، هندوراس، برزيل، شيلى، استوا، قطبين، و يا در هر جهنّم درّه‏ىِ ديگر، چنان يك فعله‏ىِ ساده به كار ساختمانى دست خواهى زد، تو چون يك گارسونِ بدبخت، در يك رستورانِ بى‏ستاره كار خواهى كرد، تو خيلى ظرف خواهى شست، تو آجر حمل خواهى كرد. ××× تو، وقتى كه گرفتى مدرك ليسانس، پيشِ خود چنين گفتى: «اگر من يك هفشده سال، در يك كشورِ ديگر به كارى سخت پردازم، و آنجا نيز از نوشيدن و خوردن كنم امساك، و شب‏ها هم بخوابم زيرِ طاقِ آسمان در پارك، شود خيلى پس‏اندازم. حسابى پولم از پارو رود بالا، پس‏اندازم شود شصتاد ميليون «ين» دلارم مى‏شود صدها هزاران - چه فرقى مى‏كند؟ يك ذرّه كمتر يا كه افزون‏تر - پس آنگه باز مى‏گردم به آغوشِ وطن، ايران، و پولم چون كه شد تبديل، شود ميلياردها تومان. پس آن دم مى‏خرم ويلا و برج و بنز و كاديلاك و فرش و مبل و يخچال و ماژيك و دفتر و مسواك! و من بر خويش مى‏نازم، «فلك را سقف بشكافم و طرحى نو دراندازم»! ××× عزيزم! كور خواندى تو، در آن ده سال، كه تو، دور از ديار و يار، در يك كشورِ ديگر، حسابى كار خواهى كرد، و با ميلياردها تومان به ميهن باز خواهى گشت، در اينجا باز هم «رُشدِ تورّم» زنده خواهد بود، و باز هم رشد خواهد كرد. و «پولِ پيش» يا «رهن» اتاقى در جنوبِ شهر، كمى بالاتر از جمعِ پس‏اندازِ تو خواهد بود! , ...ادامه مطلب

  • از روىِ دست سهراب سپهرى از شهر فرار بكنيم! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • شهر را ول بكنيم.  «در فرو دست انگار» اتوبوسِ واحد مى ‏آيد.  يا كه ده لاستيك را، با هم آتش زده ‏اند.  هر چه هست،                 دودِ غليظى برپاست!   شهر را ول بكينم،  «شايد اين آب»كه در لوله كمى هست روان  توىِ يك خانه ‏ىِ ويلايى در آن سرِ شهر،  پُر كند داخلِ استخرى را،  يا بشويد تنِ يك بنزِ مدل بالا را!   يك زنِ چادرى  آمد تهِ صف،  همرهِ لشكرى از كور و كچل، ريز و درشت،  شايد اين‏ها، همگى، بچه‏ هايش هستند،  صفِ نان چند برابر شده است!  چه شلوغ است اين شهر،  چه پُر از داد و فغان، نعره‏ ىِ بوق است اين شهر!  «مردمِ بالا دست»، چه زرنگ‏اند و بلا  روستاشان همه خلوت، همه بى دود.  «من نديدم دهشان»  «بى گمان» يك نفر نيست در آن،  همگى، كوچ كردند به شهر!   «بى گمان، در دهِ بالا دست» خانه ‏ىِ خالى هست  «مردمش مى ‏دانند» كه «كوپن» مى ‏سوزد،  بى گمان مى ‏دانند، كه «بُن» سوخته چيزِ خوبى ‏ست!  توىِ سيگارِ قاچاق، چه درآمدها هست!   «اهلِ ده با خبرند»  كه در اين شهر مديرِ يك «آژانسِ مسكن»  گاو صندوقِ بزرگ و پُر پولى دارد،  ... كه در اين شهر، خريدارِ دومن «نان خشك»  قدرِ ده مردِ ليسانسيّه درآمد دارد،  پول چيز خوبى ‏ست، «اهلُ ده باخبرند»!   «چه دهى بايد باشد»  «كوچه باغش پُرِ موسيقى باد!»  مردمانش همه در حاشيه ‏هاى شهرند،  خانه هاشان - در ده - خالى‏ ست!  فرصتُ خوبى شد،  پس بيا ما به همان ده برويم،  , ...ادامه مطلب

  • از روىِ دست سهراب سپهرى نشانىِ زمينِ خريدارى شده! شعر طنز حمید آرش آزاد

  •  - خانه‏ىِ بنده كجاست؟  «در فلق بود» كه يك آدمِ مادر مرده.  آدرسِ خانه‏ىِ آينده‏ىِ خود،  )يعنى آن تكّه زمين را كه چهار ماهِ پيش  در همين بنگاهى، قولنامه كرده(  از مديريّت محبوبِ «آژانسِ مسكن» مى‏پرسيد.   صاحبِ بنگاهى  - با صدايى دو رگه، آن هم از لاى سبيلِ پُرپُشت -  در جوابش فرمود:  «آى عمو، با تو هستم، داشّم!  «نرسيده به درخت»  درّه‏اى هست كه از جيبِ حاجى‏ت گودتره،  توش پُر از ماسه و سنگ.  مى‏روى تا تهِ اون درّه كه از نافِ گدوك  «سر به در مى‏آرد»  پس به سمتِ گَوَن‏ها مى‏پيچى،  دو قدم مونده به اون قُلّه‏ىِ كوه،  پاىِ چن تا صخره،  سى - چهل آدمِ مفلوك، درست عين خودت، مى‏بينى،  كه توىِ پوز و دكِ,روىِ,سهراب,سپهرى,نشانىِ,زمينِ,خريدارى,حمید,آزاد ...ادامه مطلب

  • از روىِ دست اخوان ثالث ثبتِ نامستان پولستانى! شعر طنز حمید آرش آزاد

  •   «سلامت را نمى‏خواهند پاسخ گفت»  سرها سخت مشغول است  «وگر دستِ محبّت سوىِ كس يازى»  به اكراهِ فراوان دست بر مى‏دارد از  رايانه و ماشين حساب و چُرتكه و غيره،  كه فكرش پهلوىِ پول است!                    ×××  رفيقا، نازنينا، اى پدرجانا!  رسيده فصلِ تابستان و وقتِ «ثبتِ نام» آمد  مديرانِ عزيز و پُر تلاش و سختكوش نوعى از برخى مدارس را  زمانِ كوششِ جدّى شد و ايّام  تقريباً به كام آمد!  به «غير انتفاعى» سخت مى‏كوشد مدير اينك  و توىِ گاو صندوق‏اش  ترافيكى سترگ و سخت سنگين است از دستِ  هزاران، صد هزاران قطعه‏ها از اسكناس و چك!                    ×××  و در اين سوى، يك خانه  دگر از فرش و مبل و كاسه، من,روىِ,اخوان,ثالث,ثبتِ,نامستان,پولستانى,حمید,آزاد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها